معرفی کتاب همه چیز فرو می پاشد اثر چینوا آچبه مترجم کامروا ابراهیمی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
8
خواهم خواند
10
توضیحات
چینوا اچه بی(نیجریه 16 نوامبر 1930-)رمان نویس شاعر استاد دانشگاه و منتقد ادبی است او بیشتر شهرتش را مدیون نخستین رمانش همه چیز فرو میپاشد است. همه چیز فرو میپاشد یک رمان مدرن آفریقایی بر پایه ی کهن الگوها است و از نخستین رمان های آفریقایی است که تحسین منتقدان جهان را برانگیخته و شاهکار اچه بی محسوب میشود این رمان در بسیاری از کشورهای جهان از آفریقا گرفته تا آمریکا و اروپا در مدارس و دانشگاه ها تدریس میشود. بیشتر داستان در روستای اوموفیا در کرانه ی شرقی رود نیجر رخ میدهد و نزاع فرهنگ سنتی بومیان را با استعمارگران در ساتل های پایانی قرن نوزدهم به تصویر میکشد. همه چیز فرو میپاشد به بیش از پنجاه زبان ترجمه شده و بیش از هشت میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رسیده است. فروشگاه الینت
1001 رمانی که باید قبل از مرگ بخوانید ادبیات اقتباسی ادبیات داستانی ادبیات کلاسیک برترین کتاب های تاریخ انجمن کتاب نروژ داستان تاریخی داستان درام دهه 1950 میلادی فهرست الهام بخش ترین رمان های BBC فهرست برترین رمان های تاریخی فهرست برترین رمان های نخست کتاب هایی که به بیشترین زبان های دنیا ترجمه شده اند
لیستهای مرتبط به همه چیز فرو می پاشد
1401/11/2
یادداشتها
1401/2/28
نکته 1 : وقتی نمیدانم که چند ستاره به کتابها بدهم، به این نگاه میکنم که 4 یعنی : ریلی لایکد ایت. و فقط یعنی همین. نکته 2 : عنوان کتاب بسیار مناسب است. نکته 3 : ادبیات آفریقا خیلی جالب است. و این اولین تجربهام بود. با خواندن این کتاب، چیز تازهای را یاد گرفتم. و آن این بود که انسانها گاهی ممکن است از چیز درستی طرفداری نکنند. و اکثر اوقات نیز همینطور است. چون درک و فهمیدن راه درست، به نظر من، کاریست سخت، و البته قابل ستایش. اما، میتوانند از فکرشان ، چه درست و چه غلط، طرفداری کنند. یعنی بر سر عقیدهشان بمانند و بجنگند. شاید با بزرگترین چیز ممکن. یعنی خودشان. یعنی آن شکی که در آنها به وجود می آید و آن را پس میزنند. و تقریبا تمام افراد موجود در این داستان همینطور بودند. هم اوکونکوو که از سنتهای قدیمی و اجداد قبیله طرفداری میکرد، هم ان ویه، که به نحو خود به مسیحیت گروید. نکتهی دیگری که وجود دارد این است که تو در فصلهای واپسین داستان به این فکر میکردی که شاید نمیبایست که دین یکتاپرستی به آنجا میرفت. چون آنها را بیش از اینکه به راه راست ببرد با خودشان درگیر کرد. و تو نمیتوانی بفهمی که میارزد یا نه. یعنی در حقیقت آنها هم خدای واحد را میپرستیدند، اما از او میترسیدند، پس خدایان کوچکتری هم برای خودشان درست کرده بودند تا زندگیشان با هراس کمتری بگذرد. و تنها مشکل انسانها شاید وجود نداشتن درک درستی از یکدیگر باشد. شاید آنموقع دیگر اوکونکوو مجبور نشود که دیگری را بکشد و از ترس کم شدن شان خود در قبیله، خود را نیز حلق آویز کند. چیز دیگری مرا خیلی متاثر کرد این بود که او چون مرد بودن را انجام کارهایی برخلاف احساسات خود میدانست، تصمیمم گرفت که کسی را که، او را پدر میخواند، با دست خود بکشد، تا در میان قبیلهاش او را جنگجوی قابلی بدانند. اما حتی بهترین دوستش هم از اینکار او متعجب شد.... کسی او را ستایش نکرد. و خودش نیز مدتی در اندوه این عمل بود. و من نمیدانم چه نتیجه ای بگیرم یا چگونه این متن را تمام کنم. فقط چیزهایی را که به نظرم رسید، گفتم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/12/25