خیلی قشنگ بود. وایب روزهای گرم تابستونی رو بهم می‌داد. از اون کتاب‌هایی که باید جلوی باد خنک کولر همراه میوه‌های تابستونی و نوشیدنی‌‌های خنک، بخونی. 🫧
(فقط اضافه کنم که با اینکه همه چیز در طول داستان به ژانر رئال نوشته شده، پایانش به مقداری در فانتزی ادغام شده.)
        

          ژانر فانتری بود . کسایی که انتشارات پرتقال رو دوست دارن واسشون گزینه ی خوبیه
        

          فضا و طبیعت اطراف زندگی شون خیلی جذاب بود  و توصیفات اون جا از نقاط قوت کتاب بود.
داستان خیلی قوی نداشت اما غافلگیریش خوب (و ناراحت کننده) بود‌.
در کل دوستش داشتم.
        

          این کتاب خیلی خوب بود و من با تک تک لحظاتش خودم رو جای شخصیت اصلی میگزاشتم،لطفا ازش خسته نشین و تا ته بخونیدش این کتاب مثل کتاب های عادی توی یه روند پیش نمیره صبر داشته باشید و ببینید چه کتاب قشنگی رو خوندید☆
        

          کتابی که چهارشنبه، 04/4/4 خوندم🤌✨
کتاب قشنگی بود و واقعا دوسش داشتم ولی نکته عجیبش این بود که اسمش زیاااد ربطی به موضوعش نداشت و کلا دو بار اسم انبه اومد تو داستان و من انتظار دیگه ای داشتم و همچنین داستانش تقریبا ترسناک بود تا واقع گرا و رئال💀
و با این وجود جذبش شدم و با شخصیت اصلی «کلارا» خیلی همزاد پنداری میکنم :) 
ولی ای کاش طولانی تر بود چون واقعا پتانسیل اینکه داستان ادامه داشته باشه رو داشت و بنظرم میتونست یه رمان طولانی قشنگ باشه🥲
اگه ژانر معمایی و تقریبا ترسناک و در عین حال قشنگ دوست دارید پیشنهادش میکنم 🦑
(اون دو ستاره هم فقط بخاطر اینکه اسمش زیاد به موضوع نمیومد ندادم🤏) 
        

          تقریبا کتاب جالبی بود ولی من انتظار بیشتری داشتم و احساس میکردم بهتر باشه
        

          تا صفحه ۱۵۰ کتاب ( کتاب ۱۷۰ صفحه ست) اصلااااااا ذوق خوندنشو نداشتم
فقط میخوندمش که‍ یچیزی خونده باشم
ولی امروز که برقا رفت و اینترنت نبود پس باید یه فکر دیگه میکردم برا در رفتن از درس
پس توی اون ۲ ساعتی که برق نبود این کتاب رو تموم کردم
آخرش خیلییییییی زیااااادددد غیر منتظره بود ولی ای کاش اولشم مثل اخرش بود که خواننده کتاب جذب شه. اگه امتحانا نبودن نمی خوندمش ولی الان تا حدودی خوشحالم که خوندمش. 
نباید با کتابای دیگه مقایسه ش کنم ولی خب قرنطینه از همون اولش هر اتفاقی میوفتاد غیر منتظره بود.
خب دیگه من دیگه جدی برم درس بخونم😂😂😭😭
        

          هوالملک الحق المبین
من یک معلم هستم و عاشق کتاب .روزهایی را گذراندم که احساس تلخ "دیگر هیچ کتاب جالب برای خواندن وجود ندارد " را تجربه می کردم و حالا در کنار نوجوان هایی هستم که وقتی کتابی را درخواست می کنند تا بخوانم چشمانشان از شوق و هیجان می درخشد.
این کتاب هم یکی از همان پیشنهادات بود که در آخرین صفحات کتاب یاد آن احساس تلخ افتادم و می خواستم در وسط خیابان فریاد بزنم  :" من دوباره یک کتاب فوق العاده را پیدا کردم ؛ کتابی که می شود از ظاهر و حتی نیمه گذشته آن قصاوت که که یک کتاب صورتی سطح پایین برای نوجوان هاست ولی واقعیت آن همان طعم شیرین و آب دار و لذید انبه است با رنگ زرد فوق العاده اش.
کتابی برای اینکه یادبگیریم خودمان را دوست داشته باشیم و خودمان را ببخشیم و برای محافظت از خودمان هم که شده تاجایی که می توانیم دوستان بیشتری  پیدا کنیم و حلقه افرادی که می توانند از ما حمایت عاطفی کنند وسیع تر کنیم.
        

          بدون شک میتونم‌بگم‌که بهترین کتابیه که تاحالا خوندم..
من باهاش زندگی کردم:))
        

          کتاب مورد‌علاقم نبود. دلپذیر و جذاب هم نبود.
داستانش خیلی پیچیده میشد و به‌شخصه حتی نمیفهمیدم چی میگه.
جادو رو اصلا نتونسته بود با زندگی واقعا دختره ترکیب کنه و یه داستان بدرد نخور ساخته بود.
پیشنهاد نمیکنم..
        

          داستانی مرموز و دل‌گرم‌کننده از دختری جوان که در جزیره‌ای آرام با طوفانی درونی و حافظه‌ای گمشده دست‌وپنجه نرم می‌کند