معرفی کتاب سگ سفید اثر رومن گاری مترجم سیلویا بجانیان

سگ سفید

سگ سفید

رومن گاری و 1 نفر دیگر
3.3
6 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

9

خواهم خواند

1

ناشر
نشر مس
شابک
9647380038
تعداد صفحات
218
تاریخ انتشار
1394/1/23

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        قتی اسم رومن گاری به گوشم می خورد، اول چیزی که تصور می کنم، کتاب سگ سفید او است. خیلی ها این نویسنده? لیتوانیایی-فرانسوی را با خداحافظ گری کوپر می شناسند، اما من، با سگ سفید به آقای گاری ارادت پیدا کردم.

سگ سفید، روایتی مستندگونه از آمریکای بعدِ از مرگِ مارتین لوتر کینگ است. زمانی که رومن گاریِ نویسنده، به عنوانِ کاردار فرهنگی یا چیزی شبیه به این، از طرف کشورش فرانسه، عازم ایالات متحده می شود. فضای ملتهب آمریکای آن سال ها، مایه های داستانی کم ندارد. خب، وقتی کسی مثل رومن گاری توی همچین فضایی باشد، جز «نوشتن» انتظاری از او نمی رود.
رومن گاری در سگ سفید، داستانِ خالص نمی نویسد. او در حقیقت، راویِ اتفاقاتِ روزمره? زندگی اش در آمریکا است. داستانِ محوری، مربوط به سگی است که خویِ سیاه ستیزی دارد و به هر سیاهی حمله می کند. این خو، برآمده از تربیتی ست که سفید پوستان بر آن سگ اعمال کرده اند.
حدس می زنید چنین سگی، در آتشِ خشم  و نفرت های میانِ سیاهان و سفیدپوستان آمریکا، چه سرانجامی دارد؟ آن هم در شرایطی که اغلب سیاه پوستان، آرزوی نبرد و پیروزی را در سر دارند و در آمریکا، آرزوهای شان را پرواز می دهند! این گره? دوست داشتنیِ کتابِ سگ سفید است. کتابی که نه رمانِ خالص است و نه مستندِ خالص.
      

یادداشت‌ها

          شاید تبعیض و اختلاف سیاه‌ها و سفیدها برایم دغدغه نباشد. گو این‌که در کشوری هستم که «رنگ» مطرح نیست (چیزهای دیگر، بله. رنگ اما؟ فکر نمی‌کنم.) و در زمانی که کشوری که رومن گاری این‌طور بر او می‌تازد، حالا رییس‌جمهوری نیمه‌سیاه دارد (این دلیل نمی‌شود که در آن کشور همه چیز برای سیاه‌ها گل و بلبل باشد؟ می‌دانم!). شاید از روند مبارزه‌ی سیاه‌ها هیچ چیز ندانم و «سگ سفید» هم هیچ کمکی به بیش‌تر دانستن‌ام، نکرده باشد. شاید جاهایی با گاری مخالف باشم و روایت کتاب هم، آن انسجامی را که آرزو داشتم داشته باشد، نداشت: در حقیقت انسجامی که نیاز داشتم. و نشر نیماژ به‌تر بود کمی به خودش زحمت می‌داد و قبل چاپ، دستی به سر و روی کتاب می‌کشید و ویرایشی می‌کرد که بی‌تقص‌تر شود. با همه‌ی این‌ها از خواندن «سگ سفید» پشیمان که نه، خیلی هم خرسندم و راضی. بیش‌تر بابت شیوه‌ی طرح مسئله‌اش و وادارکردن‌ام به فکر کردن. هم فکر به همین «سیاه‌ها و سفیدها» و هم به مسائل مشابه. 

کتاب را که می‌خواندم:
یک. در این فکر بودم که من تا حالا سیاه‌پوست دیده‌ام؟ حالا که این ریویو را می‌نویسم به یاد می‌آورم که دیده‌ام؛ حج رفته‌ام! نمی‌شود که حج رفته باشید و سیاه‌پوست ندیده باشید! از ندیدن کعبه، عجیب‌تر است.
دو. به «جانگوی رهاشده»ی تارانتینوی عزیز فکر می‌کردم. به ویژه به سکانسی که دی‌کاپریو جمجمه‌ی‌سیاه‌پوستی‌به‌دست، نطق می‌کند.
        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          وقتی کتاب رو تموم کردم، بیشتر حس رهایی داشتم 😅 چون به زور خوندمش؛ داستان واقعاً منو جذب نمی‌کرد، هرچند پایانش کمی ناراحتم کرد. راستش نقطه‌قوت خاصی ندیدم، شاید هم سطح اطلاعاتم به اندازه‌ی کافی نبود که همه‌ی لایه‌های داستان رو درک کنم.
شروع کتاب برام جذاب بود، اما از یه جایی به بعد خیلی خسته‌کننده شد. از بین شخصیت‌ها، کیز بیشتر تو ذهنم موند، هرچند واقعاً درکش نمی‌کردم. شاید چون من مثل او یا اجدادش هیچ‌وقت تجربه‌ی تبعیض نژادی نداشتم. حس می‌کنم او می‌خواست تمام دردها و عقده‌هایی که در طول تاریخ به رنگین‌پوست‌ها تحمیل شده بود رو یکجا روی این سگ خالی کنه؛ اما اون حیوان بیچاره فقط اینطوری تعلیم داده شده بود و هیچ اختیاری نداشت. انگار دیواری کوتاه‌تر از سگی که نمی‌تونست حتی از خودش دفاع کنه پیدا نکرده بود.
به نظرم نویسنده می‌خواست تبعیض‌های نژادی رو به تصویر بکشه، ولی حجم زیادی اسم و اطلاعات آورد که اصلاً نمی‌دونستم کی هستن؛ طوری نوشته بود که انگار همه باید از قبل این‌ها رو بدونن، در حالی که برای من اینطور نبود.
در کل، بهش ۲.۵ از ۵ می‌دم؛ چون واقعاً پر از اسم‌ها و جزئیاتی بود که ارتباطی با من برقرار نمی‌کرد، و در آخر بیشتر از اینکه لذت ببرم، خسته‌م کرد.
        

11