یادداشت Chista Rasouli
1404/2/26
شاید تبعیض و اختلاف سیاهها و سفیدها برایم دغدغه نباشد. گو اینکه در کشوری هستم که «رنگ» مطرح نیست (چیزهای دیگر، بله. رنگ اما؟ فکر نمیکنم.) و در زمانی که کشوری که رومن گاری اینطور بر او میتازد، حالا رییسجمهوری نیمهسیاه دارد (این دلیل نمیشود که در آن کشور همه چیز برای سیاهها گل و بلبل باشد؟ میدانم!). شاید از روند مبارزهی سیاهها هیچ چیز ندانم و «سگ سفید» هم هیچ کمکی به بیشتر دانستنام، نکرده باشد. شاید جاهایی با گاری مخالف باشم و روایت کتاب هم، آن انسجامی را که آرزو داشتم داشته باشد، نداشت: در حقیقت انسجامی که نیاز داشتم. و نشر نیماژ بهتر بود کمی به خودش زحمت میداد و قبل چاپ، دستی به سر و روی کتاب میکشید و ویرایشی میکرد که بیتقصتر شود. با همهی اینها از خواندن «سگ سفید» پشیمان که نه، خیلی هم خرسندم و راضی. بیشتر بابت شیوهی طرح مسئلهاش و وادارکردنام به فکر کردن. هم فکر به همین «سیاهها و سفیدها» و هم به مسائل مشابه. کتاب را که میخواندم: یک. در این فکر بودم که من تا حالا سیاهپوست دیدهام؟ حالا که این ریویو را مینویسم به یاد میآورم که دیدهام؛ حج رفتهام! نمیشود که حج رفته باشید و سیاهپوست ندیده باشید! از ندیدن کعبه، عجیبتر است. دو. به «جانگوی رهاشده»ی تارانتینوی عزیز فکر میکردم. به ویژه به سکانسی که دیکاپریو جمجمهیسیاهپوستیبهدست، نطق میکند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.