می خواستم نویسنده شوم، آشپز شدم: یازده روایت آبگوشتی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
15
خواهم خواند
4
توضیحات
کتاب حاضر، مجموعه ای از داستان های فارسی است که با زبانی ساده و روان نگاشته شده اند. در داستان «آبگوشت» می خوانیم: «خیلی طول کشید تا این گزاره بهمان ثابت شود که آبگوشت شاخ دارد. خانه مان داشت از بیخ و بن کن فیکون می شد که یکهو شاخک های مامانم جنبید و فهمید ما از آن خانواده ها هستیم؛ از آن ها که وقتی آبگوشت می خورند، پاچه هم را می گیرند و از گل وگردن همدیگر آویزان می شوند و می پرند به هم. چاق وچله نبودیم. حتی یک جورهایی ریقو هم به حساب می آمدیم. من و «بهروز» به اضافه مامان و بابایمان سرجمع صد و پنجاه کیلو هم نمی شدیم».
یادداشت ها