ما گربه هستیم

ما گربه هستیم

ما گربه هستیم

ناتسومه سوسه کی و 3 نفر دیگر
4.2
2 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

4

خواهم خواند

19

ناشر
مرکز
شابک
9789642133857
تعداد صفحات
618
تاریخ انتشار
1398/9/24

توضیحات

        وقتی یک گربه به مشاهده رفتار ما می پردازدیک رمان فوق العاده خواندنی با ترجمه ای عالیرمانی برجسته که از آثار کلاسیک ادبیات جهان به شمار می رود.این رمان سلسله حکایت ها و طنازی ها و شوخی های ظریف گربه ی فارغ البالی است که نامی ندارد و هرگز موشی نگرفته است و به هیچ دردی نمی خورد جز تماشای کردار آدم ها...ما گربه هستیم و هنوز نامی نداریماصیل ترین و فراموش نشدنی ترین رمان در ادبیات ژاپنی چنین آغاز می شود.ما گربه هستیم رمانی است تمثیلی با زبانی طنز و شوخ و شنگ و روایتی لوده وار که خواندنش بسیار لذت بخش است، وقایع نگاری بچه گربه ای مطرود و سرراهی و سرگردان که تمام وقتش را به مشاهده ی طبیعت آدم ها می گذراند. از ماجراهای نجار و معلمان مدرسه تا ضعف های راهبان و حاکمان. از این چشم انداز یگانه نویسنده کتاب با تکیه بر تعلیمات خود در فلسفه ی چینی اظهار نظرهای گزنده ای درباره خیزش اجتماعی ژاپن دوره ی میجی می کند.
      

لیست‌های مرتبط به ما گربه هستیم

به آواز باد گوش بسپارگربه ای که کتاب ها را نجات دادشهر گربه ها

سفری به ادبیات ژاپن

46 کتاب

هنگامی که اسم سرزمین ژاپن به گوش ما میرسد تصویری از شکوفه های گیلاس، کیمونو های زیبا، خانه های چوبی و تکنولوژی پیشرفته به ذهن می آوریم که بارها و بارها آنها را در فیلم ها مشاهده کرده ایم. تمام چیزهایی که به ذهن می آوریم نشانی از فرهنگ غنی آن سرزمین است که مردم اش در تمام سال ها با وجود جنگ و سختی توانستند آن را حفظ نمایند. اما اکنون می خواهیم تصویری جدید از سرزمین ژاپن را به ذهن بسپاریم: ادبیات ژاپن ادبیات ژاپن در طول دوران های تاریخی، فراز و نشیب بسیاری را پشت سر گذاشت. بخشی از این تحولات مهم به دلیل جنگ هایی بود که هر کدام به نوبه خود تاثیرات مثبت و منفی بسیاری را بر این سرزمین گذاشتند. پس از آن، نسیم جهان غرب بر ژاپن وزید که باعث شد تحولات نوینی در سرزمین شکوفه های گیلاس به وجود بیاید. ترجمه آثار ادبی از دهه 1860 در ژاپن آغاز شده و تاکنون نیز ادامه دارد. یکی از نتایج مهم آشنایی ژاپنی‌ها با ادبیات غرب اعتلای جایگاه نثر در این کشور بود و می‌توان گفت رمان و داستان کوتاه مدرن ژاپن وامدار ادبیات غرب است. ادبیات ژاپن درخت کهنسالی است که در فصل‌هایی از تاریخ با دستان ادبیات شرق و غرب آبیاری شده، اما در عین حال میوه‌های مرغوبی به ادبیات جهان هدیه کرده است. در ادامه لیستی ترکیب از شاهکار های ادبیات ژاپن و رمان های نوجوان برایتان تهیه کرده ام. باشد که بیشتر و بهتر بتوانیم با ادبیات سرزمین تکنولوژیِ امروز آشنا شویم.

125

یادداشت‌ها

گربه‌­ی ژا
          گربه‌­ی ژاپنی

گربه‌­یی با طبعِ ملوکانه و اشرافی، افعال و اعمالِ آدمیان را زیرِ نظر دارد و ضمنِ بازگفتِ آن­چه در دنیای آدم­ها بالأخص، و جهانِ پیرامونش بالأعم، می­گذرد، با لحنی انتقادی و طنزآمیز زبان به سخن می­‌گشاید. در این میان و از منظرِ این گربه­‌ی همه‌­چیزدان و طناز ارزش­های انسانِ ژاپنی در دورانِ اصلاحاتِ مِیجی و مواجهه­‌ی ژاپنیان با مدرنیته­ی غربی به بحث و نقد کشیده می­شود. در این رمان که به سالِ ۱۹۰۶ تألیف شده است، واقعه­ یا وقایعی معین در خطِ عملی مشخص روایت نمی­شود، و بنابراین داستان بر مدارِ پیرنگی ازپیش­تمهیدشده یا حتا در جریانِ روایت به­دست­آمده پیش نمی­رود. درعوض، شخصیت­­ها، اعم از گربه­‌ها و آدم­ها، به شکلی دقیق و وسواس­آمیز چونان بازتابی از خصایلِ انسانی و موقعیت‌­های زمانه پرداخته شده‌­اند، و از این رو می­توان گفت که محتوای اصلیِ این رمان زبان و لحنِ راوی (گربه) و شخصیت­‌هاست که با دقتی مثال­زدنی در ترجمه­ی فارسی نیز انعکاس یافته است.

ویرجینیا وولف در مقاله­ی مشهورِ «آقای بِنِت و خانمِ براون» به مسئله­ی بسیار مهمی اشاره می کند که فصلِ تمایزِ داستانِ مدرن از داستانِ کلاسیک است. وولف، آرنولد بِنِت را به عنوانِ یکی از چهره­‌های داستان­‌نویسی به شیوه­‌ی کلاسیک به بادِ انتقادی ریشخندآمیز می­گیرد و بر آن است که شخصیتِ خیالیِ «خانمِ براون» در داستانِ فرضیِ آقای بِنِت به سببِ استیلای بی­چون و چرای پیرنگ به­‌کلی فاقد فردیت است. شخصیتِ داستان بر بسترِ پیرنگی ازپیش‌ تمهید شده اعمالی انجام می­دهد و داستان­نویس با رهگیریِ دقیقِ اعمالِ او داستانی می­پردازد از اعمال و اطوارِ او. وولف می‌­پرسد آیا خانمِ براون صرفاً همین آدمی­ست که چنین و چنان می­کند؟ ذهنِ او و ذهنیتِ او در کجای این اعمال بازتاب می­یابد؟ درواقع، تأکیدِ تام و تمام بر پیرنگ سبب می­شود که شخصیت از خصایلِ فردی تهی، و به طریقِ اولی بدل شود به نماینده­‌ی یک تیپ. اگر خانمِ براون معلم است، معلم­بودنِ او بیان و طرح می­شود، اگر زنی خانه‌­دار از طبقه­‌ی متوسطِ ساکن در لندن است، خانه‌­داربودنِ او به تصویر کشیده می­شود. فردیتِ او کلاً و جزئاً محلِ بحث نیست. اگر هم هست در چنبره­ی تیپِ اجتماعیِ او خُرد می­شود. مسئله در داستانِ کلاسیک به سببِ استیلای پیرنگ نه طراحیِ ظرایفِ زیستی و عادات و خصایلِ شخصیِ فرد، بل­که پرداختِ او چونان یک تیپ است. حال اگر برای این تیپ خصایلی شخصی و یگانه نیز تمهید شود جزئی از سایه­روشن­های محوِ هستیِ اوست که در مرتبه­ی اجتماعی و خصایلِ تیپیکالِ او محو و مستحیل می­شود. او باید خانمِ بِنِتی باشد خانه‌­دار که زنِ خانه­دارِ طبقه‌­ی متوسطِ ساکنِ لندن را نمایندگی می­کند. دربرابرِ این نوع پرداختِ داستان وولف بر آن است که شخصیت‌­پردازی بر پیرنگ ارجحیت دارد. این تمایز، فی­الواقع تمایزِ اصلیِ سیاقِ رمانِ مدرنیستی از سیاقِ رمانِ کلاسیک، به­ویژه سیاقِ رمان­نویسیِ عصرِ ویکتوریایی، است. با این همه نباید خطِ تمایزی را که وولف ترسیم می­کند، مطلق دانست؛ نخست از این رو که چنین نیست که همه­‌ی رمان‌­های پیرنگ­‌مدار یک­سره فاقدِ شخصیت‌­پردازی باشند (مثلاً دیکنز یا فلوبر یا داستایفسکی) و دو دیگر این­که نمونه‌­هایی در همان رمان­‌های کلاسیک می‌­توان سراغ کرد که ازقضا خلافِ جریان حرکت می­کنند (مثلاً لارنس استرن). خطِ تمایز وولف از این رو اهمیت دارد که تکیه را از اولویتِ محضِ پیرنگ برمی­دارد و بر اولویتِ شخصیت­‌پردازیِ مآلاً روان­شناختی می­‌نهد.

این بحثِ محوریِ رمانِ اروپایی­، و رمان چونان هنری اروپایی، است که بر بسترِ مجادلاتِ نظری ره می­سپارد. آیا این بحث می­تواند درباره­ی رمان­نویسی در ژاپن یا ایران یا جهانِ عرب نیز مصداق داشته باشد؟ آیا فی­المثل روی­کردِ سوسه­کی به اولویتِ شخصیت­‌پردازی بر پیرنگ­‌پردازی در رمانِ ما گربه هستیم نشان­دهنده­ی امعانِ نظرِ او به سیاقِ رمان­ مدرن است؟ نمی­تواند چنین باشد. رمان‌­نویسانِ مدرنیستِ بزرگ، اعم از پروست و وولف و کافکا و جویس و موزیل و توماس مان، دست­کم از بیست سال پس از تألیفِ ما گربه هستیم دیدگاهِ خاصِ خود را صورت­بندی کردند. در ۱۹۰۶، سالِ تألیفِ ما گربه هستیم، هنوز مؤلفه­های رمانِ کلاسیک بر فضای رمان­نویسیِ اروپایی چیره بود. سنتِ رمان­نویسی در ژاپن نیز که خودِ سوسه­کی از پیشگامانِ آن است هنوز به جایی نرسیده بود که پا را از الگویِ اروپایی فراتر نهد. سوسه­کی به مدتِ سه سال در لندن به مطالعه­ی ادبیات و فلسفه­ی اروپایی پرداخت و در بازگشت به وطن ما گربه هستیم را نوشت. در ادبیاتِ ژاپنیِ پیش از این رمان سنتِ درازدامنِ رمان­نویسی و رمان­نویسانی در حدِ بالزاک و استاندال و ژرژ ساند و دیکنز و جز آن­ها نداریم که کارِ سوسه­کی را گسستِ از آن سنت بدانیم. درضمن هنوز رمان­نویسانِ بزرگِ مدرنیست ظهور نکرده­ بودند که سوسه­کی به­تأثیر از آن­ها به ارجحیتِ شخصیت­پردازی بر پیرنگ­پردازی گراییده باشد. پس سوسه­کی از کدام جریان متأثر است؟ آیا رمانِ او صرفاً حسبِ تصادف چنین صورت‌بندی‌یی یافت؟ آیا کارِ او را باید به حسابِ نبوغش گذاشت و بر آن شد که پیشاپیشِ مدرنیست­های بزرگ ره می­سپارد؟ به نظرم پاسخ به این پرسش­های دشوار می­تواند ماهیتِ رمانِ ما گربه هستیم را برای ما روشن کند. برای پاسخ به این پرسش­ها هم چاره­یی نیست جز آن­که زمینه و زمانه­ی تألیفِ رمان را در نظر آوریم.    سوسه­کی محصولِ دوره­ی اصلاحاتِ مدرن­گرایانه­ی موسوم به مِیجی­ست که از ۱۸۶۸ تا ۱۹۱۲ ادامه دارد. دگرگونی­های عظیم در ساختارِ اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جامعه­ی ژاپنی که با میلی فزاینده به صنعتی­شدن همراه است، ذهنیتِ ژاپنی­ها را یک­سره و از بنیاد دگرگون کرد. داعیانِ مِیجی بر آن بودند که واردکردنِ تکنیکِ صنعتی­شدن چاره­ساز نیست؛ اگر انسانِ ژاپنی می­خواهد جامعه­ی خود را صنعتی کند، ناگزیر است که نه فقط تکنیک صنعتی­شدن، بل­که اندیشه و فرهنگِ صنعتی­شدن را به ژاپن وارد کند. بدیهی­ست روی­کردی چنین بنیادبرافکن و سخت­کُش مخالفانی سرسخت هم می­داشت. پرسش این است که پس فرهنگ و سننِ ملی چه می­شود؟ اگر بناست ما یک­سره و از بنیاد صنعتی شویم، یعنی باید دست از میراثِ خود بکشیم و به انسانی بدل شویم جز این‌که هستیم. درواقع هم خواستِ داعیانِ مِیجی چیزی جز این نبود و نتیجه‌یی جز این نداشت. قطارِ اصلاحاتِ مِیجی توقف­ناپذیر می‌نمود. هدف، مدرنیزاسیون بود و مدرنیزاسیون به مثابهِ غایتِ آمالِ انسانِ ژاپنی ایجاب می­کرد که همه­چیز یک­سره دیگرگون شود. جهانِ فئودالی، جهانِ حاکمیتِ بلامنازعِ شوگون­ها، محکوم به فنا بود. انسانِ ژاپنی باید آن می­شد که می­توانست بر جهان آقایی کند و نمی­توانست به این آرزو دست یابد مگر آن­که ابتدابه­ساکن بر خود چیره شود؛ یعنی هویتی دیگر برای خود دست­وپا کند. آقاییِ انسانِ ژاپنی بر جهان با شمشیرِ سامورایی ممکن نبود. شمشیرها را می­بایست بردیوارها آویخت و به تجهیزاتِ جنگِ مدرن مسلح شد. از این روست که بعضاً به اصلاحاتِ مِیجی عنوانِ انقلاب را نیز اطلاق می­کنند. عقیده­ی داعیانِ مِیجی در بنیادِ خود فی­الواقع عقیده­یی مسلحانه­ بود و در نتیجه­ی چنین عقیده­یی­ بود که ژاپن به یک قدرتِ نظامیِ بزرگ در اوایلِ قرنِ بیستم تبدیل شد؛ کشوری چنان قدرتمند که توانست بر غولِ نظامیِ آن روزهای جهان یعنی روسیه­ی تزاری نیز در ۱۹۰۵ چیره شود و در هر دو جنگِ جهانی نیز نقشِ تاریخیِ خود را با شکستی مفتضحانه ایفا کند.

 این همه اما فارغ از ­مقاومت­هایی با ماهیت­های متفاوت نبود؛ نمونه­اش هم همین رمانِ مستطابِ ما گربه هستیم. این رمان از دو منظر هژمونیِ غرب را، به­رغمِ پذیرشِ ایده‌ی بنیادینِ رمان‌نویسی چونان هنری اصالتاً اروپایی، نمی­پذیرد؛ از منظرِ فرم و از منظرِ محتوا. با معیارهای رمان­نویسیِ غربی در حدودِ این سال­ها، ما گربه هستیم اساساً رمان به حساب نمی­آید و کشکولی­ست از دیالوگ­ها و تاملاتِ انتقادی. اما همین معیارهای سفت­وسخت البته به لحنی ملایم­تر درموردِ تریسترام شندیِ لارنس استرن هم صدق می­کند؛ گیرم رمان­نویسانِ بزرگِ دورانِ ویکتوریایی اثرِ استرن را یک­سره از ادبیاتِ مقبولِ خود بیرون نمی­کنند اما آن اعتنایی را هم بدان مبذول نمی‌کنند که رمان‌نویسان نیمه‌ی دوم قرن نظیرِ میلان کوندرا بدان مبذول داشتند. سوسه­کی دقیقاً بر همین رمانی که ویکتوریایی­ها بدان اهمیتِ چندانی نمی­نهند انگشت می­گذارد و فرمِ رمانِ خود را از آن اتخاذ می­کند. دلیل هم روشن است. انسانِ ژاپنی نمی­تواند و نباید یک­سره و کامل­عیار اندیشه­ی غربی را اخذ کند. اگر چنین کند، از معنی تهی می­شود. اگر فرمِ باز با قریحه و روحیه­ی پیرنگ­گریزِ انسانِ شرقی بالأعم و انسانِ ژاپنی بالأخص قرابتِ بیش­تری دارد، باید با آن فرم خود را بازگوید. هیچ سببی نیست که حکماً غل و زنجیر به پای چنین انسانی ببندیم. اما، خُب، این نباید به معنای اجتناب از اخذِ فرهنگ و اندیشه­ی غربی باشد. انسانِ ژاپنی می­تواند سویه­هایی از فرهنگِ غربی را اخذ کند که با روحیاتِ خودش قرابتِ بیش­تری دارد. الگوبرداریِ سوسه­کی از استرن را می­توان از این منظر نیز دید. اما به هر رو وحدتِ فرم و محتوا ناگزیر است. این است که راوی، گربه، در نقدِ مظاهرِ ناکارآمدِ مدرنیزاسیونِ یک­سره تقلیدیِ داعیانِ اصلاحاتِ مِیجی و اخذِ کامل­عیارِ فرهنگِ دنیاگرایانه‌ی جدید زبان به طعن و کنایه و ریش­خند می­گشاید. این ریش­خند از همان بخشِ آغازین جلوه می­کند. صاحبِ گربه مُجدانه تصمیم می­گیرد نقاش شود. نزدِ دوستِ زیبایی­شناسش شکایت می­کند که نقاشی تا آدم خودش دست­به­کار نشده است آسان می­نماید اما نقاشی به­واقع کاری بس دشوار است. توصیه­ی زیبایی­شناس درواقع همان باوری­ست که داعیانِ اصلاحاتِ مِیجی در سر دارند. می­گوید: «کاملاً طبیعی­ست که آدم همان لحظه که شروع می­کند نمی­تواند خیلی خوب نقاشی کند. از این گذشته آدم نمی­تواند فقط به نیروی تخیل تو خانه نقاشی کند. آندرئا دل سارتو، استادِ ایتالیایی، گفته اگر می­خواهی نقاشی بکشی همیشه طبیعت را همان­طور که هست نقاشی کن…». در این توصیه سه باورِ اصلیِ عقاید داعیانِ مِیجی مجموع شده است: ۱. کار نقاشی برای کسی که نقاش نیست آسان نیست و این طبیعی­ست. این­جا نقاش را باید نمادی از داعیانِ مِیجی در نظر آورد که در کاری که می­خواهند بدان دست یازند، تازه­کارند؛ ۲. تخیل کافی نیست و آدم باید موضوعِ نقاشی را پیشِ رو داشته باشد. این اصلِ اساسیِ تفکرِ تجربه­گرایانه­ی غربی­ست: اگر می­خواهی مطمئن شوی سنگی که به بالا پرتاب می­کنی به زمین می­افتد، باید سنگی برداری و به هوا پرتاب کنی ببینی می­افتد یا نه؛ ۳. چون آندرئا دل سارتو چنین کرده است، پس در درستیِ این عمل تردید نمی­توان کرد. این­جا مأخذِ تجربه از نقاشانِ سنتیِ ژاپنی برداشته می­شود و به نقاشِ مشهورِ دوره­ی رنسانس ایتالیا حوالت می­دهد. ضمنِ این­که تقلیدِ محض از غربیان را یگانه راهِ آموختنِ اصولیِ نقاشی چونان فنّ قلمداد می‌کند.

   صاحبِ گربه دست­به­کارِ تقلید از دل سارتو می­شود و به قصدِ این­که درست و به­قاعده تقلید کند، چونان دل سارتو که در خودنگاره استاد است بنا می­کند به کشیدنِ نقاشی از چهره­ی خودش. اما زیبایی­شناس نقلِ قول از دل سارتو را از خودش جعل کرده است چون «تنها لذتش گیج­کردنِ مردم با حرف­هایی­ست که همه­اش لاطائلات است». این درواقع ریش­خندِ بزرگِ داعیانِ مِیجی­ست؛ ریش­خندِ این باورِ اغراق­آمیز که هرآن­چه استادانِ غربی بگویند درست است. تناقضی هم ملاحظه می‌شود: اگر آزمون و خطا اصل است، گفته‌ی کسی هم که می‌گوید آزمون و خطا اصل است باید مشمولِ آزمون و خطا باشد. این‌جا تو گویی آزمون و خطا در مورد کسی که آزمون و خطا را اصل می‌گیرد، شرط نیست. اما نکته­یی که این وسط مغفول مانده است و راوی، گربه، از همه بهتر درک می­کند این است که برای نقاش­شدن و اصلاً هر کاری ابتدا استعداد لازم است. مسئله هم فقط نقاشی نیست. صاحبِ گربه در هایکوسرایی نیز که شعرِ سنتیِ ژاپنی­ست استعداد ندارد. مسئله فقط این نیست که او نقاشی به شیوه­ی غربی را بلد نیست. مسئله این است که او اساساً استعدادِ نقاشی ندارد و با عمل­کردن به توصیه­ی دل سارتو، راست یا دروغ، نمی­تواند نقاش شود.

   اما راهِ حل چیست؟ یک انسانِ ژاپنی چگونه می­تواند مدرنیزاسیونِ غربی را جذب کند و در عینِ حال خودش بماند؟ به نظرم اندیشه­ی اصلیِ این رمان، که شاید امروزه زیاده از حد طولانی بنماید، در فرازی خلاصه شده است که صاحبِ گربه با خود بازمی­گوید؛ آن­جا که درباره­ی اخلاقِ عمومی می­اندیشد و در اهمیتِ آن می­گوید که همه­ی ممالکِ متمدنِ دنیا بدان قائلند و مراعاتش می­کنند و ژاپنی­ها در این امور نمی­توانند با تمدنِ غربی برابری کنند. می­گوید: «بعضی از شما ممکن است خیال کنید اخلاقِ عمومی مفهومی بی­اهمیت است که تازه از خارج وارد شده، اما اگر این­طور خیال می­کنید در اشتباهید. نیاکانِ خودِ ما افتخار می­کردند به این­که آموزه­های کنفوسیوس راهنمای­شان است، آموزه­هایی که در هر وضعی هم بر اهمیتِ وفاداری هم بر درکِ راستینِ نیازهای دیگران تأکید می­کند؛ اخلاقِ عمومی دقیقاً بر اساسِ چنین درکی استوار است» (ص ۳۷۷ ـ ۳۷۸). پیام روشن است؛ می­پذیرد که مدرنیزاسیونِ غربی اخذ شود، اما اگر این مدرنیزاسیون با رعایتِ اخلاقِ عمومی همراه نباشد، زندگی یک­سره تهی از معنا می­شود. آن اخلاقِ عمومی را هم نمی­شود اخذ کرد. بر آن است که نباید ایده­ی اخذِ فرهنگِ غربی را در زمینه­های انسانی مطلق پنداشت؛ می­توان داشته­های بنیادین را حفظ کرد و با مأخوذاتِ جدید وفق داد.

   عرض کردم این رمان «شاید امروزه زیاده از حد طولانی بنماید»؛ توضیحی ضروری­ست. رمان باید جذاب باشد، خواه بلند، خواه کوتاه. عواملِ تولیدِ جذابیت هم گوناگونند. ما گربه هستیم به­رغمِ طولانی­بودن جذاب است. نخست به این علت که آن­چه وامی­گوید ضرورت دارد، دوم بدین سبب که در ایجادِ کشش با طنز و طعن و کنایه و گفت­وگوهای جذاب موفق است. گربه­ی راوی تمامیِ مظاهرِ فرهنگِ ژاپنی را از جزئی­ترین تا کلی­ترین مظاهر بازنمایی می­کند. این مظاهر در کنارِ یک­دیگر ساختارِ کلیِ جامعه‌ی ژاپنی دوره‌ی موردِ نظر را برمی­سازند که بیانگرِ نگرشی خاص به زندگی­ست. جامعه کلی همگن است. اگر یکی از اجزای این کلِ همگن درست کار نکند، کلِ هستیِ اجتماعی به مخاطره می­افتد، و به­باورِ گربه­ی راوی، ظاهراً هریک از مظاهرِ فرهنگی و اجتماعی و سیاسیِ ژاپن در اواخرِ دوره­ی مِیجی ایراداتی دارند و به همین علت چرخِ جامعه درست نمی­گردد. اما علت چیست؟ علت، شاید، فقدانِ دقت در ترکیب­بندیِ داشته­ها و مأخوذات است. این دقیقاً همان درسی­ست که ما نیز می­توانیم از رمانِ ما گربه هستیم دریافت کنیم و بایسته است همه­ی مظاهرِ زیستِ خودمان را لااقل در آینه­ی ما گربه هستیم یک­بارِ دیگر بازیابیم و بازبسنجیم. ظاهراً سیاحت­نامه­ی ابراهیم­بیک زین­العابدین مراغه­یی (انتشار در ۱۹۰۳) ما را برای این بازبینی و بازسنجیِ هستیِ خودمان بسنده نیست. چرا؟ ــ شاید بدین سبب که سیاحت­نامه­‌ی ابراهیم­بیک، به آن اندازه که تألیفِ کمابیش هم­روزگارش یعنی ما گربه هستیم اثری هنری­ست، نمی­تواند اثری هنری باشد و بیش از آن‌که رمان به معنای اثری هنری باشد، رساله­یی طولانی‌ست در نقدِ هستیِ اجتماعیِ ایرانیان. از این مقایسه مقصودی دارم. حرفم این است که رمانی در نقدِ اجتماعی ابتدابه­ساکن و از آن­جاکه نامِ رمان را بر تارکِ خود دارد، اثری هنری­ست و باید به سیاقی هنری عرضه شود. ما گربه هستیم، به­رغمِ این همه بستگیِ انتقادی به زمانه­اش، در زمانه­اش بازنمی­ماند، بدین­ سبب که به اثری هنری تبدیل می­شود. البته چندان داغ نیستم که ما گربه­ هستیم را بر صدرِ مصطبه­ی رمان­نویسیِ ژاپنی بنشانم. این رمان جدا از جذابیتِ بنسفه‌اش، از این حیث که در سنتِ رمان­نویسیِ ژاپنی فضلِ تقدم دارد نیز حائزِ اهمیت است و می­توان به­عینه ردِ مسائل و دغدغه­های آن را در رمان­های طرازِ اولِ ژاپنی نظیرِ آثارِ ریونوسوکه آکوتاگاوا و یوکیو میشیما و کنزابورو اوئه و یاسوناری کاواباتا و کوبه آبه بازیافت؛ اگر نه در همه­ی این نویسندگان به­یک­سان. اتفاقی نیست که سوسه‌کی در رده‌ی سی‌وسومِ صد شخصیتِ برترِ تاریخ از دید مردمِ ژاپن جای دارد. در نظرسنجیِ تله‌ویزیونِ ژاپن (۷ مِی ۲۰۰۶) هیچ‌کدام از نام‌های شناخته‌شده و بزرگِ رمان‌نویسیِ ژاپنی رای نیاوردند. این نظرسنجی به‌خوبی جایگاهِ سوسه‌کی را در افکار عمومیِ ژاپنیان نشان می‌دهد. شاید سبب این باشد که هیچ کس به دقت و هنرمندیِ او مقوله‌ی هویتِ ژاپنی را واکاوی نکرده است. مضمونِ مکرر در ادبیاتِ ژاپنی نسبتِ سنت و مدرنیته است که پرسشی بنیادین را پیش می­کشد: انسانِ ژاپنی کیست و چگونه می­اندیشد؟ از رهگذرِ این پرسش است که پرسشِ دیگری نیز طرح افکنده می­شود: انسانِ ژاپنی در گرانیگاهِ سنت و مدرنیته باید چه باشد یا چه شود؟ تکنیک­ها، فرم­ها و پاسخ­ها در این باب به نزدِ هر نویسنده متفاوت است، اما روحِ حاکم یکی­ست، چراکه دغدغه­یی یکسان در میان است، و سوسه‌کی شاخص‌ترین داستان‌نویسِ ژاپنی‌ست که این پرسش‌ها را مطرح می‌کند و می‌کوشد بدان‌ها پاسخ دهد.
        

1