معرفی کتاب زقاق پنجاه و شش اثر هانی خرمشاهی

زقاق پنجاه و شش

زقاق پنجاه و شش

4.0
3 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

6

خواهم خواند

1

شابک
9786000301651
تعداد صفحات
316
تاریخ انتشار
1394/10/23

توضیحات

        در کتاب حاضر نگارنده به بیان خاطرات خود و اطرافیان و سال های کودکی و زندگی در عراق و اقدامات رژیم «صدام حسین» برای اخراج خانواده های ایرانی تبار در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران پرداخته است. بخش درخور توجهی از خاطرات و مشاهدات نگارنده بیان وقایع و حوادثی است که تاکنون کمتر در منابع مکتوب و کتاب های خاطرات به آن ها اشاره شده است. در بخشی از کتاب می خوانیم: «جلوی سینما غلغله بود. مردم دایره وار در وسط خیابان آمده بودند. ماشین های عبوری، انگار توی قیفی گیر کرده باشد، به آهستگی جلو می رفتند و بوق می زدند».
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به زقاق پنجاه و شش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 281

دریچه‌ی کوچک که باز می‌شد، شعاع‌های مستقیم و سفید آفتاب داخل محوطه می‌افتاد. هرچه جلوتر می‌رفتند، قطر آن بیشتر می‌شد. ذرات غبار که تا آن لحظه به چشم نمی‌آمدند، به رقص می‌افتادند، دور هم می‌پیچیدند و به اطراف پراکنده می‌شدند. ناگهان نور آفتاب محو می‌شد، دهانی پشت دریچه باز می‌شد، نعره‌ای نی‌کشید و می‌گفت:" برید عقب، مواظب باشید زیر دست و پا له نشید. برید عقب." دو لنگه‌ی در آهنی که باز می‌شد، بچه‌ها یک صدا، مانند گنجشکانی که از قفس می‌پرند، "هی" "هورای" بلندی می‌کشیدند و مثل یک گلوله بزرگ از دهانه توپ خارج می‌شدند و به سمت حیاط چمن می‌دویدند. فریاد ما همه جا می‌پیچید. بعضی از امواج آن از بخت بدشان وارد سوله می‌شدند، به در و دیوار می‌خوردند و انعکاس آن به سالن مردانه می‌رسید که از پشت نرده‌ها فقط شاهد این صحنه‌ها بودند و حق خروج نداشتند. امواج دیگر همراه ما بیرون می‌آمدند، از لای درختان وارد فضای باز می‌شدند، به آسمان می‌رفتند و دیگر برنمی‌گشتند.

0

یادداشت‌ها