معرفی کتاب کفش های شیطان را نپوش اثر احمد غلامی

کفش های شیطان را نپوش

کفش های شیطان را نپوش

احمد غلامی و 1 نفر دیگر
2.8
5 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

7

خواهم خواند

2

شابک
9789643621452
تعداد صفحات
130
تاریخ انتشار
1398/10/30

توضیحات

        

آذر در به در دنبال پویان می گشت.اسفند روی آتش بود.بارها به نیلوفر زنگ زده بود،کاری که در روزهای قبل هیچ وقت انجام نمی داد.بارها خانه مهندس پویان را گرفته بود اما زنش گوشی را بر می داشت و او قطع می کرد.از خانه بیرون زد.سوار تاکسی شد و سر خیابان کاج پیاده شد.از آنجا تا دادگستری دوید.جلو در اداره ازدحام بود.همه همدیگر را هل می دادند و میخواستند بروند تو یا سوال داشتند.آذر خودش را به زحمت جلو کشید.دو سرباز با لباس های سبز چرک مرده رو به رویش بودند.مردها را هل می دادند و با تحکم بع زن ها می گفتند:((خواهر برو عقب...))آذر گوش نداد،رفت جلو تر و به سربازی که صورتی سیه چرده و باغر داشت و سفیدی چشم هایش به زردی می زد،گفت:((سرکار شوهرم را گرفتن...))


      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به کفش های شیطان را نپوش

یادداشت‌ها

سامان

سامان

1403/9/30

          کتاب از سه داستان بلند و کوتاه تشکیل شده. بهترین داستان از نظر من داستان اول بود.در داستان اول، کفش‌های شیطان را نپوش یک ازدواج مصلحتی بین آذر و امیر به درخواست پویان صورت میگیره.مجهولات و پرسش‌هایی در ذهن مخاطب شکل می‌گیره که پویان کیه؟ این شاید مهمترین سوالی باشه که خواننده هنگام خوندن این داستان از خودش میپرسه.از قصد و نیت این ازدواج اطلاعاتی داده میشه ولی هر چی میگذره شخصیت پویان یه شخصیت عجیب و غریب و مرموزتری میشه که همین قضیه عامل مهمی است که داستان رو ادامه بدیم. در انتهای داستان که به شدت شوکه کننده بود مخاطب پی به حقایق بیشتری در مورد پویان می‌بره.
قصه دوم کتاب در جبهه های جنگ روایت میشه. مرد متاهلی که دوست دختر داره و همزمان هم رزمش هم دوست دختر او رو دوست داره.دقت کنید که چاپ نخست این کتاب سال 82 است و موضوعی که نویسنده در موردش داستان نوشته تابو شکنانه بوده. داستان اول هم عبور از خط قرمزهایی در داستان دیده می‌شد...داستان سوم مجموعه هم جذابیت و استحکام دو داستان اولی رو نداشت.نثر آقای غلامی ساده و روان و بی تکلف بود . روایت داستان‌ها هم خطی و سرراست.

از متن کتاب :

توی سنگر بودم. یه خمپاره خورد روی سنگر، سقف سنگر ریخت پایین. وسط دو تا تراورس موندم. می‌شنیدم که می‌گفتن حتما نفله شده، ولش کنین. می‌بینی، اونا منو ول کردن رفتن.پیشروی مهمه،تا کجا، تا کی، نمی‌دونم. می‌ترسیدم موجی شده باشم اما نشدم.
        

0

          هوالحق
« کفش های شیطان را نپوش » سومین  کتابی بود که از آقای #احمد_غلامی خواندم.  قدرت قلم بخصوص  استفاده از  روش غافل‌گیری نویسنده در این کتاب  به خوبی دیده می شود. 
کتاب کفش های شیطان را نپوش متشکل از سه داستان زیبا بود که می شود گفت دو داستان بلند و یک داستان کوتاه را شامل می‌شود. بنظرم نخ تسبیح این سه داستان ترس بود. ترس از فقدان؛ این ترس از فقدان در هر سه داستان نمایان بود . از ترس از فقدان درون آذر شروع  می‌شدو  از ترس فقدان استاد در جبهه عبور می کرد و به ترس از فقدان  مهندس در روستا ختم شد. انگار نویسنده می خواست این ترس را در موقعیت های مختلف ،  سال های  مختلف و عناوین مختلف به مخاطب نشان دهد. 
شروع و پایان داستان ها جالب بود. نویسنده در پایان هر سه داستان روزنه‌ای برای ادامه‌ی داستان گذاشته بود. 
اصل داستان ها و غافلگیری که نویسنده از آن بجا استفاده کرده بود. باعث می‌شد تا خواننده نسبت به ادامه داستان رغبت پیدا کند و در میانه‌ی راه خسته نشود. 
نویسنده داستان هایش را به عناصری مثل ترس ، مرگ ، فقدان ، عشق ، آرزو ، فراق و کمی مسائل اروتیک گره زده بود. در کل کتاب جالبی بود. اگر واقعا پای کارش بنشینید نهایتا دو سه ساعته کتاب را تمام می‌کنید. 

فاضل تقوی | ۱۴۰۳/۱۱/۱۵
        

3