معرفی کتاب No country for old men اثر کورمک مک کارتی

No country for old men

No country for old men

3.8
23 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

33

خواهم خواند

19

ناشر
جنگل
شابک
0000000082330
تعداد صفحات
320
تاریخ انتشار
1399/3/10

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
جوشکار ساده ای که برای شکار به دشت های جنوب امریکا می رود، تصادفا بعد از درگیری خونین دو گروه از قاچاق چیان مواد مخدر به محل می رسد، و پول کلانی به دست می آورد. پس از آن، برای حفظ پول مجبور به فراری طولانی در جنوب امریکا و مکزیک می شود و... برادران کوئن در سال 2007 فیلمی بر اساس این رمان ساختند که برنده جایزه اسکار این سال شد. ‹‹این کتاب یک هیولاست. کارمک مک کارتی از طریق نوعی فرآیند قدم به قدم سادگی بی رحمانه، به نتیجه ای حیرت انگیز دست یافته است. این کتاب شما را لرزان و متحیر برجا می گذارد.›› ـ سم شپارد ـ

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به No country for old men

نمایش همه

یادداشت‌ها

رها

رها

1402/4/4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کتاب ضرباهنگ تندی داشت. به قدری سریع پیش می رفت که من خیلی از قسمت ها از داستان جا می موندم. مثلا کلی ماجرا و اتفاق با هم پیش می اومد بعد تا من می اومدم با خودم بگم "آهان الان فهمیدم چی شد" ، چهارتا ماجرای تازه ی دیگه اتفاق افتاده بود که من اصلا نمی فهمیدم چی شد :))  کاری ندارم که خیلی جاها ماجرا اصلا منطقی پیش نمی رفت و با عقل سلیم جور در نمی اومد اما ای کاش نویسنده حداقل یه توضیح خشک و خالی راجع به بعضی مسائل می داد. منظورم اینه که این کتاب قرار نبود داستان انسان های ماورایی باشه دیگه!هان؟ قرار بود راجع به آدم های واقعی باشه که مثلا از قدرت ذهنی و بدنی بیشتری برخوردارن. بعد اینکه مثلا چطور یارو یه پیچ پیدا می کرد و رد طرف رو تا چهارتا شهر اونورتر می زد واقعا آخر خالی بندی بود
:))
از طرفی نویسنده هر جایی از داستان که دیگه حوصله ی شخصیت ها رو نداشت درجا حذفشون می کرد. مثلا یه شخصیت رو با کلی آب و تاب وارد داستان می کرد و بهش  کلی پر و بال می داد، بعد یهو حوصله ش ازش سر می رفت و در عرض چند صفحه طرف رو از داستان حذف می کرد
من واقعا ترجیح می دادم نویسنده به جای اضافه کردن این همه شخصیت اضافی تمرکز بیشتری روی شخصیت های اصلی داستان می کرد که بعد مجبور نشه هر چند صفحه یه بار یکیشون رو حذف کنه
در کل برای سرگرمی کتاب بدی نبود اما مطلب جالبی برای گفتن نداشت
        

10

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          رمان بازتابیه از دنیای مدرن پر از خشونت و بی‌معنایی‌ه، که شخصیت‌هاش هرکدوم نماینده‌ی یک جنبه‌ی روان انسان‌ هستن:

آنتون چیگور: نماد "شر مطلق" یا سایه‌ی یونگی؛ یک روان‌پریشِ بی‌احساس با اختلال شخصیت ضد اجتماعی. او تصویری از بی‌منطقی و خشونت بدون معناست.

لوئلین ماس: انسانی معمولی که تسلیم وسوسه‌ی قدرت و پول می‌شه. انتخابش از نظر گلسر، انتخابیه برای بقا، اما پیامدهای اخلاقی‌ش سنگینه.

شریف بل: دچار بحران اخلاقی و فرسودگی روانیه. نماینده‌ی انسان سنتی‌ایه که نمی‌تونه با شر جدید مقابله کنه. از نگاه اگزیستانسیال، با پوچی و شکست روبه‌رو می‌شه.

کارلا جین: انسان بی‌گناهی که قربانی خشونت بی‌دلیل می‌شه. حضورش نشونه‌ای از بی‌عدالتی دنیای مدرن و زیر سؤال رفتن باور «آدم خوبا زنده می‌مونن» هست.
درون‌مایه‌ی اصلی:
جهانی که معنای اخلاقی نداره، انسان رو به تنهایی، ترس و ناامیدی می‌کشونه. رمان یه آینه‌ست از روان انسان امروز: حیرت‌زده، تنها، و در تلاش برای معنا یافتن در جهانی بی‌رحم.
        

27

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          وقت تلف کردن محض-
●نوشتار کتاب پر بود از توصیفات حرکت شخصیت ها: دو قدم رفت جلو، ۱۰ دیقه سر جاش وایساد، نشست، کلاهشو برداشت، باز گذاشت سر جاش
همه اینا به شکل حوصله سر بری تکرار می‌شد و  دریغ از یک جو شخصیت پردازی! تنها کسی که یکم با شخصیتش آشنا میشیم، کلانتر بله که راویه. اما اونم زیاد جالب نیست. می‌گم چرا
● نمیدونم نویسنده اصلا تلاش کرد از "نشون بده، نگو" استفاده کنه یا نه ولی اگه تلاشم کرده باشه قطعا شکست خورده. ما تمام اطلاعاتمون راجب شخصیت بل رو زمانی به دست میاریم که داره مستقیم باهامون صحبت می کنه و نه به هیچ شکل دیگه. ( اول هر فصل صحبت های راویه( بل) و بعد داستان از زاویه سوم شخص روایت می‌شه)
بقیه هم که کلا شخصیت پردازی ندارن. فقط شیگور یکم دیوونه و جالبه و همین ۱ ستاره ای که بهش دادم به خاطر اکشنیه که زمان حضور شیگور احساس می‌شه. 
●با این که ما جزئیات ثانیه به ثانیه حرکت کردن افرادو داریم توی لحظات کلیدی که یه اتفاق خیلی مهم داره می افته صحنه کات می‌خوره و یهو صحنه بعد متوجه می‌شی که عه! فلانی مرد!( مثلا)
● در مورد فلسفه ای که توی داستان مورد توجه قرار گرفته و جبر گرایی و اینا...باید بگم تا صفحه ۲۰۰ عملا هیچ خبری نیست. بعدم توی ۸۰ صفحه پایانی یسری دیالوگو بزور توی زبون کاراکترا جا کردن که هیچی رو نمیشه تغییر داد و همه چی همینیه که هست. 
حالا این بیان خودش به ۳ صورت بود:
۱. شیگور: به عنوان شرور داستان بد نبود اما این فلسفه بافی در قالب صحبت های گنگی ارائه می‌شد که طرف مقابل فقط مثل احمقا سر تکون می‌داد و می‌گفت می‌فهمم درحالی که اصلا تلاشی نمیشه این ایده بسط داده بشه! صرفا این گزاره تکرار می‌شه که هیچی رو نمیشه عوض کرد. سرنوشت همه از پیش نوشته شده. و  احتمالا انتظار ميره ماهم همچین چیز مسخره ایو بپذيريم :/
۲. بل: در قالب صحبت های اول شخص و بیشتر مرور خاطرات به این قضیه اشاره می‌کنه. باید بگم، بل صرفا وجود داشت تا راجب شکاف نسلی آمریکا، فساد و رفتار نا مناسب جامعه آمریکایی با سربازای ویتنام اطلاعات بده. هیچ نقش دیگه ای نداشت.
منم اگه مثل اون انقدر موجود بی مصرفی می بودم، خیلی راحت تر بود قبول کنم که هیچ چیزو نمی‌شه تغییر داد! برای همین این جا هم ایده مطرح شده قابل قبول نیست چون بل اصلا تلاشی نمی‌کنه که محتوم باشه و باعث بشه به این نتیجه برسه!
۳. آدمای رندومی که دو ثانیه پیش وارد داستان شدن، ما اصلا نمی شناسیمشون و توی ۵ صفحه ای که وجود دارن مجبوریم هم ام‌پی‌تری باهاشون آشنا شیم هم صحبتای بی ربط بهمشونو راجب جبر توی زندگی تحمل کنیم: فکر می کنم خرابی وضع این دسته واضح باشه
برای همین اگه دنبال یه اثر فلسفی قوی هستین اصلا سراغ این کتاب نرین
( کلا وضعیت دیالوگا خراب بود. یا خیییلی معمولی بودن یا اونایی که باید یچیز با ارزش می گفتن به شدت از موضوعی به موضوع دیگه پرش داشتن و یسری جمله بی ربط پشت هم چیده شده بود) 
● نمیدونم ضعف از نویسنده بود یا ویراستاری  و ترجمه اما 
_ دیالوگارو معلوم نبود کی میگه. حتی خط تیره هم نداشتن‌. تروخدا تصور کنین سه نفر همزمان دارن باهم حرف می زنن. چجوری میشه فهمید کی به کیه؟
_ از دونقطه(:) کلا استفاده نشده بود. واقعا چرا؟

        

6