معرفی کتاب عاشق کتاب و بخاری کاغذی اثر مهدی آذریزدی

عاشق کتاب و بخاری کاغذی

عاشق کتاب و بخاری کاغذی

3.7
3 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

5

شابک
9789642533404
تعداد صفحات
116
تاریخ انتشار
1394/2/14

توضیحات

        رفتم به حاجی علمی گفتم: «من قرار است بروم کتابفروشی خاور کار کنم که پر از کتاب است.» حاجی علمی گفت: «مگر این جا کتاب نیست؟ تازه داشتیم با هم اُخت می شدیم. من مانع تصمیم تو نیستم ولی آن جا نمی توانی بمانی. خوب است با آقای مکّی مشورت کنی» گفتم: «نه، باید بروم». حاجی علمی گفت: «خوب، اگر پشیمان شدی تا ما هستیم این جا همیشه کار هست، دیگر خوددانی.»...
      

یادداشت‌ها

حسین

حسین

1402/10/10

          وقتی خیلی کوچک بودم، شیفته‌ی سری کتاب‌های «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب»ِ مهدی آذر یزدی بودم. بعضی از جلدهایش را بارها و بارها از کانون می‌گرفتم تا از نو بخوانم. از همه هم بیشتر از جلدهای «قصه‌های مثنوی» و «قصه‌های عطار» خوشم می‌آمد.
در این کتابی که این روزها خواندم، با زندگی آذر یزدی آشنا شدم. در زندگی‌اش هیچ‌وقت نه مدرسه رفت و نه دانشگاه. خودش شروع کرد و کتاب خواندن را یاد گرفت. وقتی جوان بود، به تهران رفت و در چند چاپخانه و دفتر نشر و کتابفروشی کار کرد و زندگی‌اش را با تمامِ وجود با کتاب و جهان نشر پیوند زد. به قول متنی که در مقدمه کتاب آمده بود،‌ به تمام معنا عاشقِ کتاب بود و نه چیز دیگر. هیچ‌وقت سراغ کار دولتی نرفت و ازدواج نکرد. هیچ‌وقت زندگی‌اش با آسایش و تمکن مالی همراه نشد. یک زندگی درویشانه داشت و بی‌تعلق. قانع بود به بودن در کنار کتاب‌ها و زیستن در هوای آن‌ها. 
خواندن مقاله‌ها و نامه‌هایش بیشتر از همه حسِ نوعی سادگیِ خالصانه می‌داد، حس انسانی که در کمال صداقت با باورهایش زندگی کرد و از دنیا رفت.
        

30

          کتاب، بخاری و دیگر هیچ
چهارم دبستان بودم. معلمم علاقه ام به کتاب را کشف کرد. یک جلد از مجموعه قصه های خوب برای بچه های خوب را به من هدیه داد و مرا با دنیای شگفت آور مرحوم آذر یزدی آشنا کرد. 
رفته رفته مجموعه را تکمیل کردم. بارها و بارها خواندم. قصه هایش هم مرا خنداند، هم اشکم را در آورد. هم به من امید داد هم ترس را از من گرفت. برخی قصه ها را تغییر میدادم و برای همکلاسی هایم تعریف میکردم و از لذت بردن بچه ها کیفور میشدم. 
گمان میکردم چون متولد ماه آذر و شهر یزد است فامیلی آذر یزدی دارد. در خیالاتم نام خانوادگی دی شیرازی را انتخاب کرده بودم.
سال ها گذشت. 
کتاب عاشق کتاب و بخاری کاغذی اش را خریدم.
نمی‌دانم چرا ولی دوست داشتم کنار بخاری بخوابم و بخوانم.
کنار بخاری خواندمش.
با اینکه کتاب حجیمی نیست ولی سعی کردم جرعه جرعه بنوشمش. 
و پیرمرد قصه گو چه شربت گوارایی برایم تدارک دید. 
ارادتم نسبت به او بیشتر شد. 
کاش زمانه زمان تولدم را جوری مقدر می‌کرد که می‌توانستم به یزدش سفر کنم و در آن اتاق کاهگلی و سرد، کنار بخاری کاغذی گرمش به قصه هایش گوش دهم.
پیرمرد خجالتیِ قصه گویِ زودرنجِ من؛ عاشق کتاب و بچه ها، دوستت دارم. 
        

5