عاشق کتاب و بخاری کاغذی

عاشق کتاب و بخاری کاغذی

عاشق کتاب و بخاری کاغذی

3.5
2 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

4

رفتم به حاجی علمی گفتم: «من قرار است بروم کتابفروشی خاور کار کنم که پر از کتاب است.» حاجی علمی گفت: «مگر این جا کتاب نیست؟ تازه داشتیم با هم اُخت می شدیم. من مانع تصمیم تو نیستم ولی آن جا نمی توانی بمانی. خوب است با آقای مکّی مشورت کنی» گفتم: «نه، باید بروم». حاجی علمی گفت: «خوب، اگر پشیمان شدی تا ما هستیم این جا همیشه کار هست، دیگر خوددانی.»...

یادداشت‌های مرتبط به عاشق کتاب و بخاری کاغذی

حسین

1402/10/10

            وقتی خیلی کوچک بودم، شیفته‌ی سری کتاب‌های «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب»ِ مهدی آذر یزدی بودم. بعضی از جلدهایش را بارها و بارها از کانون می‌گرفتم تا از نو بخوانم. از همه هم بیشتر از جلدهای «قصه‌های مثنوی» و «قصه‌های عطار» خوشم می‌آمد.
در این کتابی که این روزها خواندم، با زندگی آذر یزدی آشنا شدم. در زندگی‌اش هیچ‌وقت نه مدرسه رفت و نه دانشگاه. خودش شروع کرد و کتاب خواندن را یاد گرفت. وقتی جوان بود، به تهران رفت و در چند چاپخانه و دفتر نشر و کتابفروشی کار کرد و زندگی‌اش را با تمامِ وجود با کتاب و جهان نشر پیوند زد. به قول متنی که در مقدمه کتاب آمده بود،‌ به تمام معنا عاشقِ کتاب بود و نه چیز دیگر. هیچ‌وقت سراغ کار دولتی نرفت و ازدواج نکرد. هیچ‌وقت زندگی‌اش با آسایش و تمکن مالی همراه نشد. یک زندگی درویشانه داشت و بی‌تعلق. قانع بود به بودن در کنار کتاب‌ها و زیستن در هوای آن‌ها. 
خواندن مقاله‌ها و نامه‌هایش بیشتر از همه حسِ نوعی سادگیِ خالصانه می‌داد، حس انسانی که در کمال صداقت با باورهایش زندگی کرد و از دنیا رفت.