یادداشت سید صالح ادراکی
1403/10/6
کتاب، بخاری و دیگر هیچ چهارم دبستان بودم. معلمم علاقه ام به کتاب را کشف کرد. یک جلد از مجموعه قصه های خوب برای بچه های خوب را به من هدیه داد و مرا با دنیای شگفت آور مرحوم آذر یزدی آشنا کرد. رفته رفته مجموعه را تکمیل کردم. بارها و بارها خواندم. قصه هایش هم مرا خنداند، هم اشکم را در آورد. هم به من امید داد هم ترس را از من گرفت. برخی قصه ها را تغییر میدادم و برای همکلاسی هایم تعریف میکردم و از لذت بردن بچه ها کیفور میشدم. گمان میکردم چون متولد ماه آذر و شهر یزد است فامیلی آذر یزدی دارد. در خیالاتم نام خانوادگی دی شیرازی را انتخاب کرده بودم. سال ها گذشت. کتاب عاشق کتاب و بخاری کاغذی اش را خریدم. نمیدانم چرا ولی دوست داشتم کنار بخاری بخوابم و بخوانم. کنار بخاری خواندمش. با اینکه کتاب حجیمی نیست ولی سعی کردم جرعه جرعه بنوشمش. و پیرمرد قصه گو چه شربت گوارایی برایم تدارک دید. ارادتم نسبت به او بیشتر شد. کاش زمانه زمان تولدم را جوری مقدر میکرد که میتوانستم به یزدش سفر کنم و در آن اتاق کاهگلی و سرد، کنار بخاری کاغذی گرمش به قصه هایش گوش دهم. پیرمرد خجالتیِ قصه گویِ زودرنجِ من؛ عاشق کتاب و بچه ها، دوستت دارم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.