یادداشت حسین

حسین

1402/10/10

                وقتی خیلی کوچک بودم، شیفته‌ی سری کتاب‌های «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب»ِ مهدی آذر یزدی بودم. بعضی از جلدهایش را بارها و بارها از کانون می‌گرفتم تا از نو بخوانم. از همه هم بیشتر از جلدهای «قصه‌های مثنوی» و «قصه‌های عطار» خوشم می‌آمد.
در این کتابی که این روزها خواندم، با زندگی آذر یزدی آشنا شدم. در زندگی‌اش هیچ‌وقت نه مدرسه رفت و نه دانشگاه. خودش شروع کرد و کتاب خواندن را یاد گرفت. وقتی جوان بود، به تهران رفت و در چند چاپخانه و دفتر نشر و کتابفروشی کار کرد و زندگی‌اش را با تمامِ وجود با کتاب و جهان نشر پیوند زد. به قول متنی که در مقدمه کتاب آمده بود،‌ به تمام معنا عاشقِ کتاب بود و نه چیز دیگر. هیچ‌وقت سراغ کار دولتی نرفت و ازدواج نکرد. هیچ‌وقت زندگی‌اش با آسایش و تمکن مالی همراه نشد. یک زندگی درویشانه داشت و بی‌تعلق. قانع بود به بودن در کنار کتاب‌ها و زیستن در هوای آن‌ها. 
خواندن مقاله‌ها و نامه‌هایش بیشتر از همه حسِ نوعی سادگیِ خالصانه می‌داد، حس انسانی که در کمال صداقت با باورهایش زندگی کرد و از دنیا رفت.
        
(0/1000)

نظرات

حیران

1402/10/11

چه زندگی ایده آلی، روحش قرین رحمت الهی