معرفی کتاب دشمنان اثر آنتون چخوف مترجم سیمین دانشور

دشمنان

دشمنان

آنتون چخوف و 1 نفر دیگر
3.7
28 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

54

خواهم خواند

51

شابک
9789640014288
تعداد صفحات
224
تاریخ انتشار
1395/7/26

توضیحات

        
چخوف در داستانهایش بیشتر به کسانی که به قول خودش (آدم هایی بسیار عادی)اند.از طریق آنهاست که او به ناگوارترین مسائل زندگی دسترسی پیدا میکند مسائلی که نه تنها ذهن او بلکه ذهن موجودات زاده تخیل شاعرانه او را نیز به خود مشغول میکنند.آنچه که در آثار او بیشتر به چشم میخورد ناچیزی زندگی روزمره است.این احساس به واقع مضمون اساسی داستان های چخوف است.در داستان دشمنان خواننده پس از خواندن داستان بیهودگی و غیر اخلاقی بودن اندیشه ها و اعمال تند و خشنی که در زندگی روزمره نیز جاری است پی میبرد.

      

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

🔻 چخوف یک
          🔻 چخوف یک پزشک بود؛ پزشکی که درد و رنج مردم را با گوشت و پوست احساس می‌کرد. توانایی حیرت‌انگیزش در توصیف جزییات و حالات هم ریشه در حرفه‌اش دارد. اما نکتهٔ جالب دربارهٔ داستان‌های کوتاه گردآوری‌شده در این کتاب آن است که تقریباً تمام داستان‌ها حول محور «امراض جسمانی» و به‌خصوص بیماری‌های ریوی پیش می‌رود.

🔻 آن‌طور که در پیشگفتار کتاب آمده است، چخوف از بیماری سل رنج می‌برد و تجربهٔ بیماری خودش در کنار تجربهٔ مواجهه با بیماران مختلفی که معالجه می‌کرد، او را به اصول رئالیسم و بازنمایی دقیق واقعیت‌های جامعه نزدیک کرد. برای همین است که هنر چخوف -آنگونه که رئالیست‌ها می‌گویند- انعکاس حقایق زندگی بشری است. در داستان‌های انتخابیِ سیمین دانشور، شخصیت پزشک حضور پررنگی دارد؛ یا به‌عنوان شخصیت محوری و یا یکی از شخصیت‌های فرعی. اما مهم‌ترین شخصیت در این داستان‌ها خود «بیماری» و «مرگ» است که بر زندگیِ همه -از پسربچه‌ای فقیر گرفته تا پزشک فرزندمُرده و مرد دانشمند و حتی پیرمرد تابوت‌ساز!- سایه افکنده است. همهٔ شخصیت‌ها یا خودشان می‌میرند یا عزیزی را از دست می‌دهند و یا مثل پاشکا در داستان «فراری» قرار نیست بمیرند، اما دارند همراه سایر بیماران مرگ را زندگی می‌کنند!

🔻 اگر مقدمهٔ ماکسیم گورکی را بخوانید (که باید بابت چاپش در ابتدای این کتاب از ناشر تشکر کرد) به میزان دغدغه‌مندی چخوف پی خواهید برد. سفر او به روستاها و مشاهدهٔ مصائب معلمان و دانش‌آموزان یا بیماری‌های واگیردار، توجه او را به رنج توده‌ها جلب کرده بود و به همین دلیل به گورکی گفته بود «روسیهٔ عزیز ما مملکت بدبخت و مهملی است». همین دغدغه‌مندی بود که چخوف را تبدیل به پیشگوی تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی در روسیه کرد. یک سال پس از مرگ چخوف اعتراضات گسترده در امپراتوری تزاری شکل گرفت و منجر به مشروطه شدن سلطنت شد و حدود یک دهه بعد انقلاب ۱۹۱۷ را رقم زد.

🔻 قصدم این نیست که چخوف را هنرمندی سوسیالیست یا یک مبارز سیاسی بنامم؛ بلکه می‌خواهم بگویم هنرمندان هر جامعه‌ای باید منعکس‌کنندهٔ وضعیت آن جامعه باشند، با نگاهی متفاوت از عوام پدیده‌های سیاسی و اجتماعی را رصد کنند و جهان مفروض داستان‌هایشان از حیث زمان، مکان، فرهنگ، سیاست، قوانین و عرف‌های درست و غلط آیینهٔ جامعهٔ آنان باشد. اگر سیاست‌گذاران و تصمیم‌گیرندگان هر حکومتی به آثار هنری (به‌خصوص آثار رئالیست‌ها و ناتورالیست‌ها) به چشم گزارشی از معضلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نگاه می‌کردند و نه صرفاً شب‌نامه یا طوماری که قدرت آنان را به خطر می‌انداخت، سرنوشت بهتری داشتند. 

🔻 چخوف به دنبال بازنمایی فرهنگ موجود است و اصلاً قصد ندارد یک الگوی آرمانی از جامعهٔ خود ارائه دهد. اما هدف او از این بازنمایی واقع‌گرایانه، نقد آن است و نه تثبیتش؛ درست مثل طبیبی که با نشان دادن وضعیت بغرنج و مشمئزکنندهٔ مریضش به سایرین، آن‌ها را به پیشگیری از بیماری یا درمان به‌موقع آن ترغیب می‌کند.

🔻 راستش را بخواهید رویکرد چخوف در نگارش داستان و نمایشنامه به سلیقهٔ من نزدیک نیست. من طرفدار بازنمایی «زندگی آن‌گونه که هست» نیستم و گاهی اوقات از رخوت و رکودی که در نمایشنامه‌های او هست عذاب می‌کشم. اما اقرار می‌کنم که از بیشتر داستان‌های این مجموعه لذت بردم؛ مخصوصاً داستان‌های «جیرجیرک»، «دشمنان»، «راهب سیاه‌پوش»، «بوسه» و «هاملت مسکویی».

🔻 تا جایی که یادم می‌آید به جز داستان آخر، تمام داستان‌ها با راوی سوم شخص دانای کل نوشته شده بودند و معمولاً کانونمندی روایت در صحنه‌های مختلف میان راوی و شخصیت اصلی تقسیم می‌شد. ساختار بیشتر داستان‌ها به‌گونه‌ایست که حادثهٔ محرک داستان پیش از شروع آن به وقوع پیوسته و ما در طول داستان شاهد عواقب و نتایج آن هستیم. فرقی ندارد که داستان‌ها با مرگ پایان یابند یا نه؛ در هر دو حالت پایان‌بندی داستان آمیزه‌ای از حس فقدان، تنهایی و پشیمانی است، اما روش چخوف در توصیف حوادث طوری‌ست که انگار هیچ چیز عوض نشده و زندگی همانی‌‌ست که همیشه بوده! یک ناظر بیرونی فراز و فرودهای زندگی را به ما نشان می‌دهد؛ بدون آنکه خودش متأثر شود...
        

43

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

اپیزود دهم
          اپیزود دهم دربارهه داستان دشمنان منتشر شد.
------------
شب، آرام و سنگین روی خانه افتاده.
پنجره‌ها بسته‌ست. هوا بی‌حرکت است.
انگار خودِ زمان، کنار در ایستاده و نفس نمی‌کشد.
در اتاقی خاموش، پدری نشسته‌ست.
کنار تختی که دیگر نه گرما دارد، نه امید.
فرزند ۶ ‌ساله‌اش، ساعتی‌ست که دیگر نفس نمی‌کشد.
و سکوت، مثل پارچه‌ای سیاه، روی تن پدر افتاده.

در همین لحظه‌ست که صدای زنگ در، فضای خانه را می‌شکافد.
مردی غریبه، با چهره‌ای مضطرب و کت پالتویی خیس، دکتر را صدا می‌زند.
زنی در خطر است… شاید هنوز بشود نجاتش داد.
اما چطور؟
چطور مردی که تن فرزندش هنوز گرم است،
از داغی عبور کند و سراغ داغ دیگری برود؟
چطور درد خودش را رها کند تا درد دیگری را تسکین دهد؟

اینجا، آغاز سوءتفاهم است.
آغاز دشمنی‌ای که نه از نفرت می‌آید، نه از خشونت،
بلکه از جایی عمیق‌تر: ناتوانی ما در درک رنج دیگری.
و داستان، بی‌آنکه داد بزند،
سکوتی را روایت می‌کند که از فریاد هم سنگین‌تر است.

این اپیزود، درباره همین سکوت است.
درباره مرز باریک بین انسان‌بودن و وظیفه.
درباره دشمنانی که گاهی، خیلی بی‌صدا، از دل درد زاده می‌شوند…
        

2