یادداشت پادکست دکتر طاعون

اپیزود دهم
        اپیزود دهم دربارهه داستان دشمنان منتشر شد.
------------
شب، آرام و سنگین روی خانه افتاده.
پنجره‌ها بسته‌ست. هوا بی‌حرکت است.
انگار خودِ زمان، کنار در ایستاده و نفس نمی‌کشد.
در اتاقی خاموش، پدری نشسته‌ست.
کنار تختی که دیگر نه گرما دارد، نه امید.
فرزند ۶ ‌ساله‌اش، ساعتی‌ست که دیگر نفس نمی‌کشد.
و سکوت، مثل پارچه‌ای سیاه، روی تن پدر افتاده.

در همین لحظه‌ست که صدای زنگ در، فضای خانه را می‌شکافد.
مردی غریبه، با چهره‌ای مضطرب و کت پالتویی خیس، دکتر را صدا می‌زند.
زنی در خطر است… شاید هنوز بشود نجاتش داد.
اما چطور؟
چطور مردی که تن فرزندش هنوز گرم است،
از داغی عبور کند و سراغ داغ دیگری برود؟
چطور درد خودش را رها کند تا درد دیگری را تسکین دهد؟

اینجا، آغاز سوءتفاهم است.
آغاز دشمنی‌ای که نه از نفرت می‌آید، نه از خشونت،
بلکه از جایی عمیق‌تر: ناتوانی ما در درک رنج دیگری.
و داستان، بی‌آنکه داد بزند،
سکوتی را روایت می‌کند که از فریاد هم سنگین‌تر است.

این اپیزود، درباره همین سکوت است.
درباره مرز باریک بین انسان‌بودن و وظیفه.
درباره دشمنانی که گاهی، خیلی بی‌صدا، از دل درد زاده می‌شوند…
      
12

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.