از دوازده انگشت نکبتی اش
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
10
خواهم خواند
8
نسخههای دیگر
توضیحات
چیزی از لای شکاف دیدم که همه ی تنم یخ کرد. پشت دیوار هیچی نبود، یعنی بود اما شبیه هیچی بود. زمین خیلی بزرگ کنده بود، شاید اندازه ی زمین فوتبال. خیلی گود و ترسناک بود. انگار دریاچه یا حتی دریایی بود که خالی اش کرده بودند. معلوم نبود سعید برای چی من را آن جا برد. سرم گیج می رفت. اینجا کجاست؟ چرا این قدر گوده؟ این چاله است، چاله. برای چیه؟ برای پی ساختمون. هرچی گودتر باشه، ساختمون محکم تر می شه. روح ما هم همین طوره. هرچی حفره اش گنده تر باشه، محکم تر و قوی تر می شیم.
یادداشتها