ارباب ها

ارباب ها

ارباب ها

ماریانو آزوئلا و 1 نفر دیگر
3.0
11 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

18

خواهم خواند

10

داستان ارباب ها در زمان حکومت کوتاه مادرو و عکس العمل سیاه هوئرتا می گذرد. صحنه داستان شهر کوچکی است در غرب مکزیک که تحت نفوذ و مالکیت خانواده تاجر و بانکداری است که انگل وار شیره جان مردم را می مکند و بر قدرت خود می افزایند. این خانواده که در رژیم پورفیریو دیاز به نعمت و قدرت رسیده است، از هیچ وسیله ای، هرقدر هم پلید و خبیث برای تحکیم موقعیت و حفظ منافع خود روگردان نیست.

یادداشت‌های مرتبط به ارباب ها

«به عقیده‌
          «به عقیده‌ی ما، سیاه‌ترین ننگی که با انقلاب ۱۹۱۰ از پرده بیرون افتاد چهره‌ی واقعی طبقه‌ای از روشنفکران فرومایه است که تا کمر خم می‌شوند و تملق می‌گویند. ما می‌دانیم که دو نوع برده در مکزیک وجود دارد:یکی زحمت‌کشان و دیگری روشنفکران. اما وقتی زحمت‌کشان خون خود را بی‌دریغ به پای نهال آزادی می‌ریزند، روشنفکران با اراجیف تهوع‌آور و نفرت‌انگیز خود مطبوعات را پر می‌کنند. ما بیچارگانِ بی‌سواد را می‌ستاییم و از تعفن روشنفکران بیزاریم.»

داستان ارباب ها در سال های ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۳ در مکزیک می‌گذرد. داستان شروع انقلاب مکزیک و بعد شکست زودهنگام آن در یک منطقه نامشخص از مکزیک می‌گذرد.
نویسنده را نمی‌شناختم اما با شناختی که از آقای سروش حبیبی داشتم، سراغ این کتاب رفتم و خب، باید بگویم ارزشش را داشت. ارباب ها روایتی خطی و ساده دارد. به دلیل حجم کم کتاب وقایع به سرعت می‌گذرند و این امر باعث شده تا اتفاقات کم تر تأثیری بر داستان بگذارند. 
داستان انقلاب مکزیک همانند دیگر انقلاب ها شروع می‌شود و ادامه پیدا می‌کند: ابتدا ارباب ها یا همان خان ها را از عرصه سیاست کنار می‌زنند. سپس تلاش می‌کنند نظامی جدید و بدون کمک از ارباب های عصر پیشین بوجود بیاورند. و در نهایت از این کار عاجز می‌مانند و آرام آرام ارباب ها را به کار بازمی‌گرداندند؛ البته با شکل و شمایل دیگر و اینبار نه در ویترین. 
البته تفاوت انقلاب مکزیک با دیگر انقلاب ها در این است که این نوع نظام دورگه تداوم پیدا نکرد و مشت آهنینی با کودتا نظام نوپا را در هم شکست.
        

25

          در مقدمه‌ای که سروش حبیبی نوشته، اومده که: «داستان ارباب‌هادر دوران کوتاه مادرو و بلوای ننگین اوئرتا می‌گذرد. صحنه‌ی داستان شهر کوچکی است در غرب مکزیک که تحت نفوذ و کمابیش مالکیت خانواده‌ای تاجر-بانکدار-مالک روزگار می‌گذراند. این خانواده انگل‌وار شیره‌ی جان مردم را می‌مکند و بر قدرت خود می‌افزایند. آن‌ها که در دوران پورفیریو دیاز به نعمت و قدرت رسیده‌اند، برای تحکیم موقعیت و حفظ منافع و مزایای خود از هیچ کار پلید و خبیثانه‌ای رویگردان نیستند.»
خب با توجه به شرح‌ها، بنظر میاد که عاشق این کتاب باشم. چون از اون دست موضوع‌هاییه که خیلی خوشم میاد. اما اینطور نشد. چون چندان داستان نبود. انگار دفترخاطرات بود. ولی حتی به جذابی دفترخاطرات هم نبود. یک شبه داستان بود شاید. چندان فراز و فرودی نداشت اما. زیادی کوتاه بود برای این حجم از اتفاقات و تا میومدی به شخصیت‌ها عادت کنی و بشناسیشون و دوستشون داشته باشی یا از بلاهتشون حرص بخوری، تموم شد.
در نهایت خوشحالم که خوندمش. اما از اون چیزی که ازش انتظار داشتم فاصله داشت.
        

0