زنبق دشت
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
1
خواندهام
11
خواهم خواند
5
نسخههای دیگر
توضیحات
من و هانریت تا مدتی بعد از غروب ماندیم زیر درخت های اقاقی،بچه ها دور وبرمان می پلکیدند و خودشان را سپرده بودند به نور دمدمه های غروب آفتاب،وقتی کلمات کاری از پیش نمی بردند،این خاموشی بود که وفادارانه به خدمت جان های ما می آمد.نیازی هم نبود که دعوت بوسه ای در کار باشد،روح های ما بی هیچ مانعی با هم ذر رفت و آمد بودند،هردو از جادوی نشئه ای فکورانه سرمست میشدند،در تلاطم مواج یک رویا شناور بودند.در ژرفای یک رود غوطه میخوردند،مثل دو پری دریایی زیبا و بشاش از آن بیرون می آمدند و بی آنکه پیوندی از نوع خاکی اش آن ها را به هم متصل کند،تا ههرچقدر که شور التهابشان می طلبید،در هم گره میخوردند.
بریدۀ کتابهای مرتبط به زنبق دشت
یادداشت ها