معرفی کتاب The Echo of Old Books اثر باربارا دیویس

The Echo of Old Books

The Echo of Old Books

4.3
19 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

24

خواهم خواند

75

ناشر
شابک
9781542038157
تعداد صفحات
431
تاریخ انتشار
1402/1/9

توضیحات

        Rare-book dealer Ashlyn Greer’s affinity for books extends beyond the intoxicating scent of old paper, ink, and leather. She can feel the echoes of the books’ previous owners—an emotional fingerprint only she can read. When Ashlyn discovers a pair of beautifully bound volumes that appear to have never been published, her gift quickly becomes an obsession. Not only is each inscribed with a startling incrimination, but the authors, Hemi and Belle, tell conflicting sides of a tragic romance.With no trace of how these mysterious books came into the world, Ashlyn is caught up in a decades-old literary mystery, beckoned by two hearts in ruins, whoever they were, wherever they are. Determined to learn the truth behind the doomed lovers’ tale, she reads on, following a trail of broken promises and seemingly unforgivable betrayals. The more Ashlyn learns about Hemi and Belle, the nearer she comes to bringing closure to their love story—and to the unfinished chapters of her own life.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به The Echo of Old Books

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به The Echo of Old Books

پست‌های مرتبط به The Echo of Old Books

یادداشت‌ها

سارا🌻

سارا🌻

1404/3/26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

ویدئو در بهخوان
          یادداشتی بر پایان 《 پژواک کتاب های قدیمی》:
مدت ها بود کتابی رو یک شبه به پایان نرسونده بودم. داستان از صفحه‌‌ی اول آروم و روون شروع میشه و پیش میره و شکل تموم اون کتاب های فاقد پیچیدگیه که می‌تونی توشون غرق بشی و نفهمی زمان کی گذشت و کتاب کی تموم شد. 
راستش خیلی وقت بود دنبال چنین کتابی می‌گشتم تا استراحتی برای ذهنم و قدرت تحلیلم باشه! 
داستان یک عشق قدیمی از آغاز تا پایان، با تمام شور و شوق ها، با تمام درد هجران و شوق وصال، با تمام حالات انسانی و کش مکش ها بین انتخاب عشق یا شهرت و ثروت و موفقیت... . 
با خوندن این داستان فکر کردم که چقدر عشق های قدیمی رو دوست دارم و چقدر دلم می‌خواد روزی که عاشق میشم چنین عشقی رو داشته باشم؛ با کیفیت! نه مثل داستان های عشق های امروز و اینجا!

دوست داشتم من هم می‌تونستم پژواک کتاب ها رو حس کنم و با خودم میگم شاید گاهی ما هم حس می‌کنیم، پژواک کتاب ها یا اشیا یا آدم ها رو، اما بی توجه تر از اونیم که این پژواک ها رو واقعی بدونیم یا بهشون بها بدیم. 
راستش این کتاب رو پیشنهاد می‌کنم برای زمانی که دلتون می‌خواد آروم باشید و غرق در کتاب و نه هیچ چیز دیگه. دلتون می‌خواد شب تا صبح کتاب بخونید و وارد روایتی بشید که خیلی سادست، بدون هیچ پیچیدگی و تحلیل و تفسیری. یک داستان ساده و آروم و بی لایه برای آرامش و استراحت.

پ.ن: ویدیو ضمیمه چیزیست که من با اتمام خوانش کتاب دیدم و حس کردم چنین عشقی را دوست می‌دارم.
        

4

Mika

Mika

5 روز پیش

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

خوندنش اول
          خوندنش اول مانند قدم زدن در  ساحلی خالی است...مانند ملاقات با ماه در نیمه شب...مانند لمس کردن عکسهای قدیمی و  چشیدن حسرتی که بر دلت مانده... برداشت شما از کلمه شاهکار چیه؟ من اعتقاد دارم شاهکار صرفا نباید خیلی خاص باشه من شاهکار را در صفحات کتابهایی میبینم که روح دارند، حس دارند، عمق دارند... وقتی که غم و شادی همزمان در دلم می نشینند، وقتی نویسنده مرا از پایان میترساند و امیدوارانه تا لحظه اخر هر صفحه را ورق میزنم... زمان بدی رو انتخاب کردم  ولی انکار نمیکنم که ازش لذت بردم... تا لحظه اخر نویسنده من رو میخکوب کرد..به یادم اورد انسانها بخاطر حسادت و خودخواهی میتوانند چه موجوداتی باشند و در عین حال اگر به جای حسرت خوردن و خشم یاد بگیریم بپذیریم چقدر زندگیمان متفاوت خواهد بود. 
هیچوقت همی و بل را فراموش نخواهم کرد... اشلین که از همان اول مجذوبش شدم...یادم داد تأثیر کتابها روی زندگیمان از آن چیزی که فکر میکنیم فراتر است، آنها فقط جوهر خشک شده روی کاغذ نیستند... به قول همی نبض دارند... پژواک هایم خیلی کتاب را سنگین کرده اند ولی ارزشش رو داشت...  شخصیت پردازی بسیار عمیق بود،  هربار به طرز ترسناکی احساسات شخصیت ها رو حس میکردم همانند چاقویی تیز یا بازوهایی امن...فضا سازی هم کم نداشت واقعا در حق این کتاب خیلی کم لطفی شده...داستان از دید سوم شخصه، اولش گیج کنندست چون ما داستان چهار نفر رو میخونیم... درباره دو زوج ...نیاز به صبر داره که باهاش ارتباط بگیری ولی واقعا ارزشش رو داره...پیچش های احساسی فوق العاده است  و پایانش... شاید همیشه نباید سوار بر اسب به سمت غروب آفتاب بتازیم ولی به این معنی نیست که پایان بدی است...  بهترین کتابی بود که میتونستم توی تابستون بخونم، فکر کنم نیاز به زمان دارم اما مگه دوباره میتونم چنین شاهکاری پیدا کنم؟ 
قسمتی از اخر کتاب: 
"همواره تصور می کنم بستن کتاب مانند متوقف کردن فیلم در میانه آن است. شخصیت ها در دنیای سکون یافته شان میخکوب میشوند، نفس هایشان را نگه میدارند و منتظرند خواننده برگردد و همه چیز دوباره جان بگیرد. "
آهنگ های پیشنهادی: 
Last Leaves of Autumn 
shape of my heart 
        

38