پنج سرنوشت شوم

پنج سرنوشت شوم

پنج سرنوشت شوم

کندارا بلیک و 4 نفر دیگر
4.5
5 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

13

خواهم خواند

5

شورشیان پس از نبرد با «کاترین» دچار آشوب شده اند. طلسم مهارکننده نفرین «لژیون جونز» ازهم پاشیده و او را دیوانه و برای حکومت نامناسب کرده است. «آرسینوئه» باید راهی برای درمان جونز پیدا کند و هرچه زودتر جلوی اقدامات مرگبار مه اطراف جزیره را بگیرد، آن هم به تنهایی، چراکه «میرابلا» ناپدید شده است. در آخرین جلد از مجموعه «سه تاج شوم»، سه خواهر شوم؛ یعنی «کاترین»، «میرابلا»، و «ارسینوئه» برمی خیزند، تاریخ «فنبرن» برملا می شود، پیوندها مورد آزمایش قرار می گیرد و بعضی حتی برای همیشه می گسلند. حال سرنوشت جزیره در دست ملک هایش قرار دارد و... .

یادداشت‌های مرتبط به پنج سرنوشت شوم

مُحیصا

1403/03/10

            برای میرابلای مهربان، آرسینوئه ی شجاع و کاترین.
و برای همه ی کسانی که جنگیدند و تسلیم ناپذیر بودند، حتی در برابر سرنوشت مقدر شده شان.✨
چجوری ازتون خداحافظی کنم؟
مدت زیادی با من بودید.بخشی از وقت و زندگیم شدید. چجوری دلتنگتون نشم و تنها بذارم دنیایی رو که گنگه واسم و جواب یه سری از سوالاتمو هرگز نداد؟
چجوری مهربونی میرابلا رو فراموش کنم اونم در حالی که دنیا پر از آدمای نامهربونه؟ و همینطور آرسینوئه ی عزیزم،از همون جلد اول دوستت داشتم مورد علاقه م بودی و کاترین. تو کوچیک ترین و مظلوم ترین این داستان بودی.ببخشید که یه سری از کارهات باعث شدن ازت متنفر بشم ولی در نهایت درست ترین و بهترین تصمیمی رو گرفتی که می تونستی بگیری.
ای کاش شرایط جور دیگه ای بود و فنبرن عین این دنیا ظالم نبود.💔🥀
می‌خوام بدونید ممکنه در نهایت خاطره ای مبهم بشید و داستانتون بره جزو قفسه های خونده شده ها و شاید دیگه هرگز نتونم دوباره بخونمتون ولی همیشه توی قلب من جا دارید و قلب آدم اونقدر بزرگه که جا برای همه چیز و همه کس هست. حتی قهرمان ها ، آدم ها و دنیاهایی که هرگز وجود نداشتن❤️‍🩹✨
خب بیایید بگذریم دیگه. متن بالا شامل احساسات من بلافاصله بعد از تموم شدن مجموعه بودند و الان بهتره بریم سراغ نظر کلی م راجب این مجموعه. 
 ۱.اولین نکته ای که باید در نظر بگیرید اینه که این مجموعه به شدت تاکید می کنم به شدت سلیقه ایه. اینو میگم چون قبلش نظرات بقیه کاربرها رو خوندم. ممکنه که بخونید و مثل من دوستش داشته باشید این امکان هم وجود داره خوشتون نیاد.
۲. شخصیت پردازی: ببینید من از شخصیت پردازی ملکه ها خیلی خوشم اومد. اینطوری بود که هر فصل در مورد یکی از ملکه ها بود و به خوبی من رو با حالات، رفتارها، اخلاقشون و... آشنا کرد. (حالا این وسط ممکنه هر کدوم از شما موقع خوندن کتاب از یکی از ملکه ها خوشتون بیاد و قسمت های مرتبط با ملکه مذکور رو با دقت بیشتری دنبال کنید.) طوری که بعد ها تصمیم هایی که کاراکتر ها می گرفتن یا کارهایی که انجام می دادن برای من قابل درک بودن.شخصبت پردازی  کاراکتر های فرعی هم تا حدودی خوب بودن، البته تا حدودی.
۲.رومنس : من رومنسش رو دوست داشتم.ینی دلمو نزد . رومنس کتاب آروم آروم و در بستر روایت داستان شکل می گیره و از این به اصطلاح عاشق شدن های در یک نگاه نیست:)
۳. روند داستان: روند داستان این جوری بود برام که انگار هم آرومه و هم نیست. بخش قابل توجهی از اون توصیف هایی بودن که می شد کمتر باشه و در عوض نویسنده به موارد مهم تر و قابل توجه تری اشاره کنه. برای مثال: یه قسمت از کتاب مربوط به جنگ و حمله به یکی از شهرهای جزیره ی فنبرنه ، این قسمت رو اینقدر نویسنده سرسری و غیر قابل باور و خشک نوشته بود که من اصلا نتونستم ارتباط برقرار کنم. از جمله موارد دیگه میتونم به فصل مربوط به میدان نبرد یا به اصطلاح نبرد ملکه ها اشاره کنم که نویسنده می تونست خیلی بهتر و با جزییات بیشتری این قسمت رو در بیاره چون بخش مهم و قابل توجهی در کتاب محسوب میشه و قس علی هذا. اگه بخوام دقیق بشم این موارد خیلی تو کتاب هست ولی حس می کنم ذکر همین دو مورد کافیه.
۳.دنیا پردازی: دنیا پردازی کتاب محدود میشه به توصیف قدرت ها و موهبت های افراد جزیره با چاشنی توصیفاتی از گذشته ی جزیره که بسیار گنگ و مبهم بودن و حاوی مقدار بسیار کمی توضیح در مورد مردم جزیره و عقاید و آداب و رسوم شون. در حین خوندن کتاب دنیاپردازی خیلی تو ذوقم خورد ولی همون طور که پیش می رفت و بیشتر به دنیا پردازی فکر می کردم اون قدر ها هم زمخت و زشت نبود. مثلا: یکی از نقدهایی که راجب کتاب می خوندم این بود که چرا مردم فنبرن یهویی و بدون هیچ دلیلی قیام کردن؟ سوال بسیار منطقی هست اگه بخوایم به صورت کلی به کتاب نگاه کنیم. اما اگه دقیق بشیم جواب سوال هامونو می گیریم. مثلا در جواب این سوال من میتونم به قسمت های از کتاب اشاره کنم از زبان شخصیت های مثل گیلبرت لرمانت. اون قسمت که میگه: شما صدها ساله که موهبت پیشگویی رو نادیده گرفتین و در اثر همین بی توجهی این موهبت ضعیف شده و حالا که بهش نیاز دارین انتظار دارید که سریع برگرده؟ یا قسمت های مرتبط به جنگجوهای شهر باستین که عملا به ناراضی بودن و بی توجهی حکومت مرکزی به این شهر اشاره می‌کنه. پس میتونم بگم مردم از سلطنت چندین و چند ساله ی تسلط آرون های مسموم کننده  و بی توجهی به مردم و موهبت های دیگه باعث خشم اون ها شده بود که در نهایت با یه جرقه به جنگ ختم شد.  چیز دیگه ای که بخوام بهش اشاره کنم فمنیستی هست که نویسنده زیر پوستی و در عین حال گل درشت تو داستان گنجونده. من عملا تو داستان خیلی کم یه مرد مستقل فنبرنی می دیدم که تاثیرگذار باشه و دوش به دوش زنان بجنگه و نقشی ایفا کنه به جز یکی دو مورد. 
۴. پلات های داستان: پلات های داستان چندان زیاد نبودن ولی همون پلات ها به خوبی ساخته و پرداخته شده بودن. من که دوست داشتم غافل‌گیری های نویسنده رو. جوری بودن که تو پایان هر جلد می خواستی جلد بعدی رو فورا شروع کنی.
در کل با وجود همه ی نقاط ضعفی که داشت من مجموعه ی سه تاج رو دوست داشتم. واقعا دوستش داشتم و ازش لذت بردم. 
شما چی؟ فکر می کنید اگه یه روزی بخوایین این مجموعه رو بخونین ازش لذت می برین و دوستش دارین یا نه؟