طبقه ی وحشت
در حال خواندن
1
خواندهام
44
خواهم خواند
12
توضیحات
آسانسور ایستاد و در با غژغژی دیگر باز شد. الکس سرش را کج کرد. گیج شده بود؛ به جای زیرزمین راهروی ناشناسی روبه رویش قرار داشت. به صفحه نمایش دیجیتال بالای آسانسور نگاه کرد: طبقه ی چهار. با انگشت اشاره اش دوباره دکمه ی زیرزمین را فشار داد و فکر کرد: حتماً خراب شده. آسانسور از جایش تکان نخورد.الکس از سر ناامیدی آهی کشید و با خودش گفت: آخرش هم مجبورم از پله ها برم.از آسانسور بیرون رفت و به سمت پله ها قدم برداشت. راهروی طبقه ی چهارم درست مثل طبقه ی هشتم بود اما خیلی خیلی تاریک تر. نگاهی به چراغ های راهرو انداخت که ببیند چندتایش سوخته اند. همه روشن بودند! به دلیل عجیبی که نمی دانست چیست چراغ ها آن جور که باید نمی تابیدند. انگار تاریکی آن راهروی خاص غلیظ تر از تاریکی های معمولی بود. سعی کرد به عرق سردی که روی تنش می نشست توجهی نکند.باز خیالاتی شدم. حتماً این چراغ ها یه کم قدیمی ان یا اینکه...صداهایی شنید.
لیستهای مرتبط به طبقه ی وحشت
نمایش همهیادداشتها