سالومه

سالومه

سالومه

اسکار وایلد و 1 نفر دیگر
3.7
7 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

9

خواهم خواند

3

ناشر
هرمس
شابک
9789643633486
تعداد صفحات
98
تاریخ انتشار
1388/5/11

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        
آشنایی من اسکار وایلد به سال های بس دور، به دوران دبستان باز می گردد. در آن سال ها ترجمه چند نوشته او از جمله «بلبل و گل سرخ» و «مرگ نرگس» را در دفتری که خواهر بزرگم با خطی خوش برای خود ترتیب داده بود خواندم و زیبایی غمناک آن نوشته ها سخت بر ذهن کودکانه من اثر نهاد... .

      

یادداشت‌ها

          «تو را چه می‌شود اگر او رقص بر خون کند؟ تو خود به کفایت در خون فرو شده‌ای.»
اسکار وایلد نویسنده‌ای که همواره اثاری متفاوت خلق کرده، این بار دست به بازنویسی داستانی تاریخی زده، روایت بریدن سر یوحنا با دسیسۀ دختر خوانده پادشاه؛ روایت‌های متفاوتی از این ماجرا در تاریخ نقل شده و نویسندگان بسیاری دست به کار بازسازی این رویداد شده‌اند و آثار ماندگاری خلق کردند، اما وایلد حقیقتا چیز دیگری ساخته، او روایات را آنگونه که خواسته و در نظرش منطقی بوده چیده، به گونه‌ای که افراد حقیقی به نظر می‌رسند، نه به مانند دیگر شخصیت‌های یک داستان پند آموز که باید شناخت و درس گرفت.
یوحنای پیامبر قعر چاهی در قصر هرودوس، شاه ایالت یهودیه، به بند کشیده شده و همواره فریاد موعظه سر می‌دهد، هیچ‌کس توان ساکت کردن او را ندارد، حتی هنگامی که دختر خواندۀ شاه، سالومه، فرمان دهد.
شاه توجه ویژه‌ای به سالومه دارد و این موضوع توجه مادر سالومه، همسر شاه، را بر می‌انگیزد چنانچه از اولین صفحات کتاب به شاه تذکر می‌دهد چشم از دخترش بردارد، بارها و بارها تکرار می‌کند اما هرودوس گوشی برای شنیدن این جملات ندارد و چندی نمی‌گذرد که تاوان این نگاه بی‌جا را می‌دهد.
شاه تنها کسی نیست که مدام نظر بر سالومه دارد، دیگرانی نیز هستند اما هیچ یک سرانجام خوشی ندارند، چرا که سالومه ذره‌ای ارزش برای دلدادگانش قائل نیست و سبک بال رقص می‌کند میان خون این جان و دل باختگان؛ هرچه آن‌ها بیشتر مشتاق باشند، سالومه بیش‌تر بی‌توجه و بی‌رحم می‌شود. 

در میان سطور این داستانِ کوتاه گفت‌وگوی‌های کوتاهی در می‌گیرد که از احوالات زمان خود حکایت می‌کند، مانند اختلافاتی که از آغاز تولد مسیح میان دسته‌ها و گروه‌های مختلف مردم شکل گرفت، اختلافاتی بی‌اهمیت و ساده که به راحتی قابل چشم‌پوشی بودند و هستند اما این گذشت صورت نمی‌گیرد و حاصل جنگ‌های خونینی هستند که در سده‌های آتی شکل می‌گیرند و خون‌های بسیار ریخته می‌شوند.

ترجمه‌های متفاوتی از این اثر موجود است که  نویسنده این متن به دو ترجمۀ سیروس بهروزی و عبدالله کوثری دسترسی داشته. در قسم مقایسه ترجمۀ استاد کوثری روان‌تر و شیواتر بوده و شیوایی کلام اسکار وایلد را حفظ کرده؛ هرچند که بی مقایسۀ ظاهری نیز می‌توان یقین داشت که کتب ترجمه شده به قلم عبدالله کوثری از کیفیت بالایی برخوردارند و اولویت همیشه با این مترجم است.

در نهایت این کتاب را به افرادی می‌توان توصیه کرد که از روایت‌های تاریخی یا تاریخ جهان و ادیان لذت می‌برند، آن‌هایی که به نمایشنامه‌‌ تاریخی و تئاتر علاقه دارند، از طرفداران اسکار وایلد و ادبیات انگلستان هستند، کسانی که از گفت‌وگوهای طولانی کتاب‌ها لذت نمی‌برند و یا به دنبال داستان کوتاه و جذاب هستند؛ هرچند که هر کسی بدون توجه به این توصیه‌ها می‌تواند از این نمایش کوتاه لذت کافی را ببرد.
«یقین دارم که مصیبتی رخ خواهد داد»
        

35

          ماجرای «بریدن سر یحیی» منبع الهام نویسندگان بزرگی بوده است. 
سوای اسکار وایلد که در سال ۱۸۹۱ این نمایشنامه را نوشت و اشتراوس سال‌ها بعد در سال ۱۹۰۵ اپرایی از آن ترتیب داد، ماسنه، اپرایی به نام «هرودیا» در سال ۱۸۸۱ به روی صحنه برد، فلوبر در داستانی به نام «سالومه» در سال ۱۸۸۷ به آن پرداخت و زودرمن اثری به نام «آتش‌های یحیی» در سال ۱۸۹۷ از آن خلق کرد.
حقیقت آن است که به دلیل قدمت این ماجرا، روایت‌های مختلفی از آن در عهد جدید، تفسیر ابوالمفتوح، تاریخ طبری و عرایس‌المجالس وجود دارد، اما هسته‌‌ی ماجرا در تمام آن‌ها یکی‌ست و این روایت‌ها در جزئیات با یکدیگر تفاوت دارند. سالومه‌ی اسکار وایلد ترکیبی‌ست عاقلانه و قابل پذیرش از تمام این روایت‌ها که وقتی آن‌ را می‌خوانیم راوی را به حماقت متهم نمی‌کنیم، چون از دید حقیر، هر کدام از آن روایت‌های نامبرده گویی چیزی در خود کم دارند. هرچند اسکار وایلد نیز برای افزودن جذابیت به این ماجرا از خلاقیت و هنر خود استفاده نمود و تغییراتی در اصل ماجرا داد، اما اثر وایلد بسیار جذاب و خواندنی‌ست و بنابراین خواندنش را به تمام دوستان کتاب‌خوانم پیشنهاد می‌کنم.
و اما اصل ماجرای سر بریدن یحیی چه بود...
هرود آنتیپاس یا همان هردوس بزرگ(بنی اسراعیل) را همسری بود به نام هرودیاس که  نخست همسر برادرش بود و هرود او را از چنگ برادرش ربود و به زنی گرفت. هرودیاس از همسر نخست خود دختری زیباروی به نام «هرودیا» داشت. وقتی هرودیاس  پیر می‌شود، هرود از هرودیا خوشش می‌آید و خواهان ازدواج با او و جایگزینی‌ش با مادرش می‌شود. هرودیاس بنا به دلایلی که به زندگی خود بر می‌گردد، کینه‌ی یحیی را به دل داشت، به دخترش آموخت که اگر روزی هرود از تو پرسید چه می‌خواهی، سر یحیی را طلب کن. هرود برای رسیدن به رویایش یعنی وصلت با هرودیا سوگند یاد می‌کند که هر آن‌چه هرودیا طلب کند به او دهد و هرودیا سر یحیی را از او طلب می‌کند. هرود این خواسته را ناشدنی دانست، چون یحیی را پیامبر خدا شمرده و بریدن سرش را گناهی‌ نابخشودنی. هرودیاس فهمید که همسرش این خواسته را اجابت نمی‌کند و این چنین شد که صبر کرد تا شب  وقت نوشیدن شراب فرا رسد. او دخترش را آراست و به سوی همسرش فرستاد تا ساقی او شود. هرودیا فرمان مادر را اجابت کرد و وقتی هرود مست گشت و دست او را گرفت و از او خواست تا باهم به خلوت بروند، هرودیا بار دیگر امتناع کرد و به هرود گفت که امرت را اجابت نمی‌کنم تا زمانی‌که سر یحیی را به من هدیه کنی، و این چنین شد که هرود در عالم مستی دستور بریدن سر یحیی را صادر و سر او را تقدیم هرودیا نمود.
*سپاس حسین را به جهت معرفی نمایشنامه و ترغیب من به خواندن آن.
        

19