مهمانهای ناخوانده
در حال خواندن
0
خواندهام
49
خواهم خواند
2
نسخههای دیگر
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
در یک ده کوچک،پیرزنی زندگی میکرد. این پیرزن،یک حیاط داشت قد یک غربیل که یک درخت داشت قد یک چوب کبریت،پیرزن خوش قلب و مهربان بود،بچه ها خیلی دوستش داشتند. یک روز غروب،وقتی آفتاب از روی ده پرید و خانه ها تاریک شد، پیرزن چراغ را روشن کرد و گذاشت روی تاقچه چادرش را انداخت سرش،رفت دم در خانه که هوایی بخورد،آشنایی ببیند،دلش باز بشود...
یادداشتها