معرفی کتاب دوازده صندلی اثر ایلیا ایلف مترجم آبتین گلکار

دوازده صندلی

دوازده صندلی

ایلیا ایلف و 3 نفر دیگر
4.1
18 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

28

خواهم خواند

27

ناشر
ماهی
شابک
9789642093144
تعداد صفحات
480
تاریخ انتشار
1398/8/1

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        ایلف و پتروف را در تاریخ ادبیات روسیه باید یک نویسنده به شمار آورد، زیرا آن ها شهرت ادبی خود را مدیون آثاری هستند که دونفری و با همین امضا نوشته اند.پس از گذشت نود سال از انتشار دوازده صندلی در شوروی، این کتاب هنوز از پرخواننده ترین آثار طنز ادبیات روسیه است و قهرمان اصلی این رمان، آستاپ بِندِر، نیز از محبوب ترین قهرمانان ادبی روسیه است. مجسمه ی او در بسیاری از شهرهای این کشور خودنمایی می کند و تکیه کلام هایش به ضرب المثل بدل شده اند. در کوچه و خیابان عباراتی از قبیل «به قول بندر…» و «اگر بندر این جا بود…» فراوان به گوش می رسد.دوازده صندلی (1928) با واکنش سرد مقامات شوروی روبه رو شد، هرچند برخی از چهره های سرشناس مانند مایاکوفسکی، آن را ستودند. این رمان در قالبی طنزآمیز، تصویری از اتحاد جماهیر شوروی در سال های نخستین شکل گیری اش ارائه می دهد و کاغذ بازی های بی معنا و زیان آور، شعارها و تبلیغات خشک اندیشانه و ابلهانه و در یک کلام سترونی اندیشه در این دوران را به باد انتقاد می گیرد.
      

یادداشت‌ها

نعیمک

نعیمک

1403/9/24

          سال‌ها پیش فیلم این کتاب را شبکۀ چهار دیده بودم و از پایان ماجرا خبر داشتم. البته با چیزی که یادم بود متفاوت بود. چرا چنین داستانی جذاب است؟ در واقع برعکس داستان‌های طنز امروزی قرار نیست یک سری اتفاق بی‌نمک و تکه‌پرانی ببینیم. کل ماجرا طنز است. انگار وسط شوخی گیر افتاده باشی. یک اثر سهل ممتنع. در واقع نویسنده کار خاصی نمی‌کند. هر چیزی که هر روزه می‌بینیم را روایت می‌کند. البته چاشنی‌هایی هم دارد مثل اغراق یا خرق عادت و شانس. اما مهم‌ترین نکتۀ داستان برای من زنده و پویا بودن است. شخصیت‌ها از کوتاه و بلند نقش واقعی در داستان دارنذ. هر کدام اسم دارند و صرفاً بقال و کالسکه‌چی نیستند. و هر کدام در صورت لزوم حتی تاریخچۀ مختصری. چیزی که بعدها در دل داستان و البته داستان طنز گم شد. همین ویژگی آدم‌ها را از تخت بودن و تیپ بودن جدا می‌کند. روند داستان بدون هیچ کندی و کسالتی می‌گذرد. تو واقعاً همراه آدم‌های داستان هستی و یکی یکی دنبال صندلی‌ها هستی و هر بار که ناامید یا امیدوار می‌شوی همراه آن‌ها است و نه صرفاً شنونده. داستان در نگاه اول شاید ساده و به قول امروزی‌ها سطحی باشد اما با خواندن چند ورق اول حساب کار دست‌مان می‌آید. پس برای هر کسی که ادبیات جدی است خواندنش از واجبات.
اما نمی‌‌شود از چند چیز دیگر حرفی نزد. کتاب به معنای واقعی کتاب است. جملۀ عجیبی است اما  ناشران ما عادت کردند به این چند کلمه را در کاغذی بچپانند و بعد طرحی روی کاغذ ضخیم‌تری بزنند و به خورد ما بدهند. قطع، طرح جلد و حروف‌چینی و موارد تکنیکی دیگر لذت خواندن ما را بیشتر می‌کند. به عبارت درست‌تر ولع ما را بیشتر می‌کند. از ترجمۀ یک‌دست و خوب آبتین گلگار هم نمی‌شود گذشت که بسیار شسته‌رفته ترجمه کرده و برای من که مدام شخصیت‌هایی با اسم‌های عجیب و غریب را گم می‌کنم بدون هیچ مشکلی و با روانی کامل کتاب را خواندم. و البته تصاویر. به شخصه با کتاب‌هایی که تصویرسازی دارند ارتباط بسیار خوبی دارم و البته تصاویر این کتاب بسیار زیبا هستند و فرم آثار به درک بهتر و حتی کمیک‌تر کردن موقیعت‌ها کمک می‌کنند.
        

0

          باسمه
🔰 این کتاب، اولین تجربه من از ادبیات روسیه بود (سری مترو رو حساب نمیکنم؛ اون عملاً پیرو سبک غربی ادبیات بود و نسل نوی بیگانه ای با گذشته محسوب میشد). کلیشه های حجیم بودن، تعدد شخصیتها، سخت بودن اسمشون، تیره بودن عمده آثار و حجم زیاد ناشی از توصیف فراوان جزئیات صحنه همه و همه باعث میشد قبل از ورود به این عرصه ادبی، دست و دلم بلرزه… بالاخره تصمیم گرفتم با یه کتاب سبک و طنز قدم اول رو بردارم:
🔰 «12 صندلی» اثر مشترک ایلف و پتروف هست؛ نویسنده هایی که هر خط این کتاب رو با هم نوشتن! همین هم انگیزه دیگه ای شد برای مطالعه این کتاب. نویسنده ها در دهه ابتدایی شروع حاکمیت شوروی این کتاب رو نوشتن و انتقادات مستقیم و غیرمستقیمشون به سیستم وقت، مشهوده. در عین حال همچنان نگاه انتقادی خودشون به نهادهای جامعه تزاری رو حفظ کردن که بسیار جالبه. بار طنز قضیه به شدت روی دوش آستاپ بندر (نقشه کش کبیر) و پدر فیودور (کشیش محل زندگی ایپولیت ماتویویچ وارابیانینوف) سنگینی میکنه و نقاط تعامل این دو، واقعاً جذاب هست 😂😂😂
🔰 شروع کتاب، کمی کشش پایینی داره (چیزی که پتروف هم در آخر در موردش توضیح میده)؛ ولی وقتی به قول آستاپ «کوه یخ به راه بیفته»، دیگه خیلی جذاب میشه. جای جای کتاب، پر هست از استعاره‌های شیرین که اگه مقداری با فضای روسیه تزاری و ابتدای شوروی آشنا باشین، خیلی بامزه‌تر هم هست براتون. گرچه ترجمه حرفه‌ای آقای گلکار و توضیحاتشون واقعاً در زمینه انتقال مفهوم و اتمسفر فرهنگی موثره؛ مثلاً علت نام سه گانه ای که برای شخصیت‌های روس داریم رو خیلی زیر پوستی در دفتر ثبت بایگانی استارگورود متوجه شدم که برام خیلی لذت بخش بود. نمی‌دونم این به خاطر اینه که کمتر ادبیات حوزه روسیه رو خوندم یا خصوصیت عمومی توصیفات جذاب در این کتاب‌هاست که به شدت به دانش مطالعه کننده در مورد فرهنگ عمومی و تاریخ این جامعه اضافه می‌کن.
خیلی بیشتر از چیزی که باید طول کشید به دلایل مختلف، ولی الآن راضی هستم.
اگه شما هم مثل من، تجربه کمی از ادبیات روسیه دارید، این کتاب شروع خوبی میتونه باشه.
این کتاب، جلد دومی هم داره به نام «گوساله طلایی» که نشر دیگه ای منتشر کرده. یقیناً اون رو هم باید خوند 👌👌
.
.
.
.
⚠⚠ خطر لو رفتن داستان ⚠⚠
خوشحالم که فصل آخر رو دیشب تموم نکردم؛ سرنوشت هر کدوم از گنج جویان آدم رو به فکر فرو میبره… کلی «چه میشد اگر؟» توی ذهن میاد… کمک بیشتر خیش و شمشیر در دور اول، رعایت بیشتر وارابیانینوف، اعلام قیمت کمتر به مزایده، تحقیر کردن کمتر وارابیانینوف توسط آستاپ، اتلاف وقت کمتر در مسیر، تغییر اولویت جستجو و کلی سناریو دیگه…
        

0

مدت‌ها بود
          مدت‌ها بود دست روی هر چه می‌گذاشتم نیمه‌کاره رهایش می‌کردم. نه اعصاب داشتم و نه حوصله نه کارهای ریز و درشت ولم می‌کرد.
القصه وقتی کاملا گیج گیج شدم، فکرها در مخم مثل ماشین و اتوبان همت شد،  بار نه از سر ضرورت که از سر دلتنگی مفرط به سراغ داستان رفتم. انتخابی نداشتم، امیدی هم. چشمم  را بستم و وقتی که باز کردم دیدم برای چهارمین بار در عمرم بر سر خوان نعمت روس‌ها مهمانم.  خوب که چشم دراندم دیدم دارم یک بدعت تمام‌عیار را می‌خوانم و آن بدعت تمام‌عیار هم مرا  می‌خواند و به بدعت گذاری فرا می‌خواندم. از آن رو بدعت بود که دونفر باهم نشسته بودند به نوشتن رمان. نه این که باهم پاسکاری کنندها؛ نه. هر دو با هم و در یک زمان پا به توب می‌زدند. ایلیا ایلف و یورگنی پتروف. در رمان دوازده صندلی. دشمن خویی‌ام ساکت شد. نه این که بدل شود به حماقتی صلح‌طلبانه و انگشت دریغ بگزد که من چرا انقدر دنیا را به کام خود سخت گرفته‌ام. قصه بر سر این بود که پذیرفتم همینی است که هست. 
و این یک نکته خنده‌دار بود. فقط می‌شد به آن بخندی. مثل خود دوازده صندلی که برای همه‌چیز شیشکی می‌کشید و جلوی آدم‌ بزرگ‌ها پیراهنش را بالا می‌داد و دست توی نافش می‌کرد.

با این همه به قول خود آستاپ بندر که آخر نفهمیدم قربانی مدرسه تعلیمی و حکمت عملی خودش شد یا چیزی دیگر : کوه یخی به راه افتاد. آقایان هیئت منصفه جلسه ادامه دارد.
        

25