امیلی ال

امیلی ال

امیلی ال

مارگریت دوراس و 2 نفر دیگر
2.9
4 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

6

خواهم خواند

10

شابک
9789644485862
تعداد صفحات
120
تاریخ انتشار
1396/6/29

توضیحات

        «... نوشتن یک کتاب، مثل بچه به دنیا آوردن است، چیزی است که از وجود شما زاده می شود. در آرزوی بچه دار شدن، که بعضی اوقات می تواند زنی را به مرز جنون برساند، نیازی مبرم به فراتر رفتن از زندگی وجود دارد؛ نیاز به داشتن بچه ای از خود و از مردی که دوست می داریم. ولی در نوشتن یک کتاب تنها هستیم، تنهای تنها. سرنوشت کتاب هم با سرنوشت یک کودک متفاوت است. 
من در زمان جنگ نوزادی را از دست دادم، دکتر به علت نبودن بنزین نتوانست خودش را به من برساند. خاطره وحشتناکی است. حتی به دنیا آمدن فرزند بعدی ام هم نتوانست خاطره آن درد و رنجی را که ماه ها به درازا کشید، از بین ببرد. چنین بلایی بر سر یکی از کتاب هایم هم آمد، بر سر امیلی ال. به محض انتشار، بعضی از منتقدین به شدت به آن حمله کردند، آن را کشتند! امیلی ال بی شک یکی از کتاب هایی است که من آن را در نهایت هیجان و اضطراب نوشته ام، و در شوقی که مرا می ترسانید، از این که موفق می شدم آن چیزها را درباره امیلی ال بنویسم. در آن دوران، خیلی بد می خوابیدم، تقریبا غذا نمی خوردم. فقط یکی از دوستان هر روز به من سر می زد و دستنوشت ها را می گرفت و روز بعد تایپ شده تحویلم می داد. در آن تابستان، گویی من و آن دوست، و کتابی که در حال شکل گرفتن بود، در این دنیا تنها بودیم.
      

لیست‌های مرتبط به امیلی ال

خانواده من و بقیه حیواناتخداحافظ گاری کوپرلیدی ال

سیاهه‌ی صدتایی رمان

100 کتاب

اولا صد تا بيش‌تر شد، گفتيم صد و ده تا بشود تيمنا و تبركا، آن هم نشد! مي‌توانيد خودتان تا صد و ده را پر كنيد. ثانيا براي بعضي از كتاب‌ها كه ترجمه‌هاي متعدد داشت، ترجمه‌ي به‌تر را -به انتخابِ خودم!- برگزيدم. ثالثا نه كسي با خواندنِ رمان بي‌دين مي‌شود، نه دين‌دار، اين هر دو، كارِ آخوند است! رابعا اين‌چنين سياهه‌اي را آن‌چنان كه پيش‌تر گفته‌ام، قديم‌ها ناصرزاده‌ي عزيز به ما -به دوستانم و نه به من!- پيش‌نهاد كرده بود، اما از آن‌جا كه سياهه‌ي وي را نيافتم، سياهه‌ي خود را نوشتم، كه يحتمل حذف و اضافاتي دارد. خامسا شايد بعضي از رمان‌هاي تازه منتشر شده مثلِ "سورِ بز" از دستم در رفته باشند، اما از آن‌طرفِ قضيه شايد بعضي از رمان‌هاي قديمي را نيز فراموش كرده باشم، مثلِ "هكلبري فين" يا "تام ساير". اين به آن در. سادسا در اين سياهه‌ي رمان، كتاب‌هايي وجود دارند كه اصالتا رمان نيستند، مثلِ "هفت روزِ آخر" رضا بايرامي. سابعا اگر پنج دقيقه‌ي ديگر به من وقت مي‌دادند، نامِ بيست رمانِ ديگر را اضافه مي‌كردم، و يحتمل نامِ ده كتاب را نيز حذف. اما به هر رو شما مي‌توانيد مطمئن باشيد كه از اين صد و اندي، دستِ كم پنجاه تا را بايد (حتا در دورانِ سپري‌شده‌ي بايدها و نبايدها!) بايد خواند... ثامناً -كه خيلي سخت است- همان هشتماً! بعضي از جاهاي خالي را كه بدجوري توي ذوق مي‌زد با توضيحاتي بي‌ربط پر كرده‌ام. ترتيب هم كاملا تصادفي است. تاسعاً اين قلم آن‌قدر از استعداد و فروتنيِ توامان برخوردار مي‌باشد كه كارهاي خودش را در اين سياهه نياورده باشد. منتقدانِ گرامي بي‌جهت دنبال‌شان نگردند!!! رضا امیرخانی، اردیبهشت 1397 *هشت‌تایش اینجا جا نشد: سنگ صبور (صادق چوبک)، بارون درخت نشین (ایتالو کالوینو)، سنگ‌اندازان غارِ کبود (داوود غفارزادگان)، روی ماه خداوند را ببوس (مصطفا مستور)، مرغان شاخسار طرب (کالین مک کالوی)، صد سال تنهایی (گابریل گارسیا مارکز)، مجمع الجزایر گولاک (الکساندر سولژنیتسین)، مسخ و درباره‌ی سمخ (کافکا و ناباکوف).

115

یادداشت‌ها

          نویسنده توی مقدمه‌اش میگه که موقع نوشتن این کتاب احساس اضطراب شدیدی داشته و خودش فقط می‌نوشته و می‌داده یکی دیگه تایپش کنه و در کل به سختی و زحمت اونو نوشته؛ اینطور به نظر میاد که گذشته‌ای وجود داشته که باعث نوشتن این کتاب شده که البته از این موضوع حرفی نمی‌زنه.

در ادامه میگه که وقتی چاپ میشه نظرات خوبی از منتقدا نمی‌گیره و همین باعث میشه که پشیمون شه چرا چاپش کرده و باید می‌ذاشته پنهونی منتشر بشه و این حرفا و میگه که بلافاصله بعدش یه مدت مریض میشه و بعد می‌بینه که کتابش با اقبال زیادی روبه‌رو شده و به چند زبون هم ترجمه شده اگه درست یادم باشه.

داستان از زبان اول شخص روایت میشه. یه خانمی که اسمشو نمیدونیم. کلا کتابش اینجوریه که اسامی افراد توش مشخص نیست. بیشتر از ضمایر یا عناوین استفاده میشه (من، شما، زن کافه‌چی، کاپیتان، سرایدار جوان و ...).

داستان بیشتر در خلال صحبت‌های این خانم و مردی که دوسش داره در طی یک روز در کافه‌ای که در بندری که بهش سفر کردن قرار داره میگذره و درمورد خودشون و -بیشتر- مرد و زن انگلیسی‌ایه که توی اون کافه هستن.

کلا ابهام در طول داستان در جریانه. چه درمورد چیزایی که از خودشون میگن و چه موقع صحبت‌کردن از بقیۀ چیزا از جمله اون زن و مرد؛ مثلاً در عین اینکه انگار شناختشون از اونا در حد آدماییه که معمولا وقتی میان به این شهر توی این کافه می‌بینن و چیزاییه که ازشون دیدن و شنیدن؛ همزمان از اتفاقایی حرف میزنن که بیرون از این کافه و حتی این شهر برای اونا افتاده.

یه جاهایی -همونجاهایی که نژادپرستانه به نظر میاد- انگار تجربۀ زندگی خودش -تو یه کشور استعماری- رو وارد داستان کرده.

کتاب جمع و جوریه، خوندنش همونقدر که می‌تونه ساده باشه به‌خاطر همین هالۀ مه و روند کندش می‌تونه حوصله‌سربر هم باشه یه جورایی. در کل کتاب بدی نیست ولی نسبت به کتابای دیگه‌اش کمتر دوسش داشتم.
        

2