یادداشت
1403/2/24
بسم الله الرحمن الرحیم فکرمیکردم با خوندنش یکی دو تا از گرههای ذهنم باز بشه که خب نشد🗿 اما اینطورم نبود که هیچی بهم اضافه نشه،بیشتر به نظرم شبیه یه در و دل دوستانه اومد که: _آره داداش،منم اینجا رو مشکل دارم،چقدر سخته باز کردن این گرهها _حق گفتی به ولله،اصلا بیا بیخیال نوشتن شیم _آره آره،بیا همین کارو بکنیم. مگه تهش چی هست _منم که همینو میگم،فقط چیزه... _چی؟چی چیزه؟ _اگه ننویسیم تکلیف داستانای توی مغزمون چی میشه؟ و بعدش سکوت و همدردی پنهانی که شکل میگیره. چون کتاب رو صوتی گوش دادم و داستان طور هم نبود یکی دوتا نکتهی خیلی مهمش الان خاطرمه و همونا برام کافی ان. اول_ساده و واضح بنویس .حتی اگه قصدت شکل دادن یه معما هم باشه رک و پوست کنده بنویس، لقمه رو دور سرت تاب نده. ( که خب این خیلی برای من اموزنده بود،چون گاهی یه چیز رو خیلییی توضیح میدم(درست مثل الآن🥸)) دوم_کاراکترها باید از یک منطق داستانی پیروی کنن. مخاطب علاقه داره خیلی چیزا رو بدونه،حتی اگه داستان کوتاه هم می نویسی حواست باشه، بگوچرا شخصیتت همچین و همچون شد. در اخر که این کتاب مقدمهی یک مجموعه چهار جلدیه . اگر علاقه دارید به نویسندگی شروع مطلوبیه اگه شما پیشنهاد یا راهکاری جهت باز شدن گرههای ذهنی در رابطه با نوشتن دارید خوشحال میشم باهام به اشتراک بگذارید(ادبی شد که)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.