یادداشت ایمان نریمانی
کتاب موشها و آدمها رمان کوتاه اما عمیق و جذاب از #جان_استاین_بک نویسنده آمریکایی و برنده جایزه نوبل است. داستان کتاب در مورد دو کارگر مزرعه به نام جورج و لنی است که در روزگاری که دوستی و با هم بودن برای همه خیلی عجیب به نظر میرسد، دست روزگار آنها را با هم همراه کرده است. لنی، شخصیتی سبکمغز اما بسیار مهربان و دوس داشتنی است که جثهای بزرگی دارد و جورج که برعکس لنی جثه ریزی دارد اما به سبب زیرکی و عاقل بودنش، لنی از او حرف شنوی زیادی دارد. به عبارت دیگر جورج از نقطه ضعف حماقت های لنی برای تسلط بر او استفاده می کند. لنی چیزهای لطیف را دوست دارد؛ از موش، خرگوش، توله سگ گرفته تا پیراهن و موی یک زن. با این حال مشکل اصلی لنی این است که چون قدرت زیادی دارد نوازشهای شدیدش همیشه جان حیوانات را میگیرد. #موش_ها_و_آدم_ها یک رمان اجتماعی درباره زندگی سخت کارگران تنها و مورد ظلم قرار گرفته ای است که در رویای داشتن یک مزرعه کوچک کار می کنند اما هیچ گاه صاحب مزرعه نمی شوند و در نهایت پول هایشان را در راه خوش گذرانی هدر می دهند. بخشی از کتاب: کروکس بهنرمی گفت: «شاید حالا حالیت بشه. تو جورجو داری. تو میدونی جورج برمیگرده. حالا خیال کن هیچکسو نداشتی! خیال کن اجازه نداشتی بری تو خوابگاه با اونای دیگه ورقبازی کنی! چون سیایی! تو دوس داشتی سیاه باشی؟ خیال کن مجبور بودی اینجا قوقو تنها بشینی و فقط کتابتو بخونی. میتونسی تا هوا تاریک بشه نعلبازی کنی. اما بعد مجبور بودی تنها بشینی و کتاب بخونی. کتاب خوندن کیف نداره، آدم احتیاج داره یکیو داشته باشه. آدم میخواد یکی پهلوش باشه!» با صدایی گریان ادامه داد: «اگر آدم کسی رو نداشته باشه دیوونه میشه. فرق نمیکنه طرف آدم کی باشه. هرکی میخواد باشه! اما پهلوت باشه!» و گریان ادامه داد: «من بت میگم. یادت باشه، آدم از تنهایی ناخوش میشه!»
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.