یادداشت مجید اسطیری
1402/12/17
2.7
15
اثری که پر قدرت آغاز میشود اما با همان قدرت تمام نمیشود. وجه ممیزه این رمان ضرباهنگ بالای آن است که نتیجه یک رویکرد مینی مالیستی در روایت است. رویکردی که نیازی به توصیف هیچ شخصیت و مکان و صحنه ای نمی بیند مگر در خلاصه ترین شکل آن. به قول مینی مالیستها نویسنده اتاق را ترک میکند تا مخاطب وارد آن شود و آن را همانگونه که خودش دوست دارد بسازد به شکل دقیق با یک رمان ژانر جنایی سر و کار داریم که در آن چهار قتل اتفاق می افتد و شبکه های قدرت و ثروت و فساد دقیقا حضور دارند اما همان نگاه مینی مالیستی باعث شده که من و شمای مخاطب اصلا به دل روابط و ماجراهای فسادآلود این آدمها (حتی شخص قهرمان) راه داده نشویم. مثلا فکر کنید یک جا بین شخصیت قهرمان و یکی دیگر از شخصیت ها چنین گفگویی رد و بدل بشود: - پس ماجرای قرارداد با ایتالیایی ها چی میشه؟ - اون رو باید بندازیم عقب. فعلا پول توی کار کردن با عربهاست. من شنبه میرم دوبی و وقتی برگشتم درباره ایتالیایی ها حرف میزنیم. و بعد فکر کنید که ماجرای ایتالیایی ها و عرب ها فقط در حد این دو سطر در رمان مطرح بشود و شما نفهمید چه جور قراردادی و چه شرکتی و هیچ. آن وقت اگر این ماجرا پنج بار در یک رمان کم حجم تکرار شود به شک می افتید که نکند نویسنده خودش هم نمیداند از چه قراردادی و چه شرکتی حرف میزند. و من واقعا همین فکر را کردم. مخصوصا که توصیفها به شدت مجمل هستند. خیلی از سطرهای این رمان 127 صفحه ای قبل از رسیدن به انتهای صفحه تمام شده اند و انگار جملات بسیاری از میانشان حذف شده است. با این همه مشکل اصلی داستان به نظرم این است که به اندازه کافی طرح پیچیده ای نداشت. چیزی که باعث شود مخاطب حدسهای متفاوت بزند. گرهی که بین مالکی و خانواده ریزآبادی بود به ساده ترین شکل باز شد. این به سادگی پول قرارداد با نروژی ها (قرارداد چی؟!) را بالا کشید و آنها هم راحت شرکت (چه شرکتی؟!) را! و جاهایی هم که نویسنده مثلا میخواهد بگوید اینها کارهای خطرناک میکنند فضا خیلی پدرخوانده ای میشود: اگه کسی باید جای حاج عمو رو بگیره، مالکه و بس. یک عالمه فکرهای تازه داره. دیگه میخواد دور مواد و زیرخاکی و نمیدونم بسازبفروشی و شهرک سازی رو خط بکشه... خب؟
(0/1000)
سید محمد بهروزنژاد
1403/2/28
1