یادداشت رعنا حشمتی
1403/3/5
4.3
14
دیشب قبل خواب تصمیم گرفتم یه چیز آسون بانمک بخونم که بتونم دوباره به میادین برگردم... ولی نمیدونستم قراره با همچین چیز ترسناکی روبهرو شم. خیلی سخت گذشت بهم و نصفه شبی بیصدا جیغ میزدم و گریه میکردم. برای همه آدمهایی که یهو زندگیشون توی چند ماه یا چند روز دگرگون شده و عزیزاشون رو از دست دادن. --- کتاب درمورد مادر و دختریه که روی در یخچال برای همدیگه یادداشت میذاشتن و فرصتهایی که برای حرف زدن با همدیگه نداشتن رو جبران میکردن. یا حداقل سعی میکردن که جبران کنن... و ما هم خیلی کم و در حد همین یادداشتها اطلاعاتمون رو درمورد شخصیتها به دست میآریم. ولی حسشون رو میگیریم. :) تا اینکه مادرش سرطان سینه میگیره و روتینشون تغییر میکنه و در طول این مدت هردو تغییر میکنن و بیشتر همدیگه رو میشناسن.... مدل یادداشتها عوض میشه و ... و خب بر خلاف (شایدم دقیقا موافق) چیزی که اولش از یه کتاب نوجوان انتظار داری، تهش مادرش میمیره.
(0/1000)
نظرات
1403/3/5
دیدی چقدر خاص بود؟ به نظر من فوقالعاده بود یک سبک جدید تهش هم که غافلگیر میشوی.
1
1
1403/3/5
منم خون گریه کردم باش! امسال از بچههام هر کی خوند سبک و داستان رو خیلی دوست داشت.
1
1
1403/3/5
0