یادداشت زهرا عالی حسینی
1403/2/4
4.7
47
قصهای دوست داشتنی درباره همدلی! کلاغ ها به تیلور آسیب زدهاند و اسباب بازی هایش را خراب کردهاند و او غمگین است. دوستانش میخواهند به او کمک کنند. هرکس یک چیزی میگوید. یکی میگوید تیلور بیا حرف بزنیم. یکی میگوید بیا داد بزنیم. یکی میگوید بیا فکر کن چطور درستش کردهای تا دوباره درستش کنیم. اما تیلور حال و حوصله هیچکدام از این کار ها را ندارد. تیلور غمگین است. تیلور یک گوش میخواهد برای شنیده شدن. ولی خرگوش با همه فرق دارد. برایش گوش میشود. میآید بیصدا کنارش مینشیند. بغلش میکند و حرف هایش را میشنود. و تیلور میگوید کنارم بمان و بعد از مدتی برایش حرف میزند. از اینکه ناراحت است. از اینکه دلش میخواهد قایم بشود و هیچکس را نبیند. از اینکه عصبانی است و دلش میخواهد او هم به بقیه آسیب بزند و اسباب بازی های بقیه را خراب کند. و خرگوش در سکوت میشنود و کنارش میماند. تیلور گریه میکند. میخندد. و بعد که آرام میشود به خرگوش میگوید حالا بیا تا دوباره باهم درستش کنیم... گاهی آدم فقط یک گوش میخواهد برای شنیده شدن... بزرگ و کوچک هم ندارد...
(0/1000)
1403/2/4
1