بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت معصومه فراهانی

                هر خط را که خواندم یا بغض به گلویم چنگ زد یا چشم هایم پر از اشک شد یا یواشکی دو قطره اشک ریختم،
دلم برای مامان تنگ شده بود. سه هفته‌ای می‌شد ندیده بودمش، روحم خبر نداشت کتاب این هفته‌‌ای که با زینب می‌خوانیم این همه "مامانانه" است.

کتاب با بوی عید شروع می‌شود و خانه‌تکانی، آرش به مادرش قول داده در خانه‌تکانی کمکش کند اما با رفیقش قرار ترقه ترکاندن دارد. مامان را تنها می‌گذارد و میگوید زود بر میگردد و تا آن موقع مامان اصلا دست به پرده ها نزند. اما مامان، مثلِ مامانِ خیلی‌هایمان خیلی روحیه مستقلی دارد و منتظر هیچکس نمی‌ماند و می‌رود بالای چهارپایه که پرده را نصب کند و ...

حالا مامان در کما نفس می‌کشد و عذاب وجدان نفس آرش را بند آورده است. آرش دارد از دلتنگی و استرس و پشیمانی خفه می‌شود.
روحِ عزیزِ مامان در طول داستان پسرش را تنها نمی‌گذارد و کمک می‌کند تا چند معما را حل کند.

قصه‌های #مینو_کریم_زاده همیشه دست می‌گذارند روی نوجوان‌ها و مشکلاتشان و خیلی هم خوب حال و هوای نوجوان‌ها را توصیف می‌کنند، قلمشان هم خیلی شیوا و روان است. #روح_عزیز هم همینطور بود.
البته چند تا نقد هم به کتاب داشتیم، مثلا اینکه شخصیت آرش زیاد پسرانه در نیامده بود، اول داستان پر از معما بود و آخرش خیلی تند تند و ساده حل شد در صورتی که ما توقع ماجراهای پیچیده‌تری داشتیم و ..

اما آدم گاهی از قصه حالِ خوب می‌خواهد نه یک قصه‌ی پیچیده‌ی تو در توی پرتعلیق و شاهکار!
#روح_عزیز حال خوب کن بود، باعث میشد آدم بیشتر مادرش را حس کند و بخواهد قربان صدقه‌اش برود.
        
(0/1000)

نظرات

با شما در این دو نکته موافقم که شخصیت آرش پسرانه نبود و پایان بندی کار عجولانه بسته شده بود.آن دختری که در صفحات کتاب با او آشنا شده بودیم به این راحتی ها متنبه نمی شد!