بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت ایمان نریمانی

                تولستوی که از جمله ثروتمندان و اشراف جامعه خودش است و زمانی که برای درمان بیماری اش به مسکو می آید با این واقعیت مواجه می شود که فقرای زیادی در شهر زندگی می کنند و تعداد آنها روز به روز در حال افزایش هستند.
او بدون آنکه بخواهد اغراق کند یا خود را انسانی خوب جلوه بدهد قصد دارد به فقرا کمک کند. این در حالیست که این فقر و فاصله طبقاتی برای بسیاری در شهر عادی است و دوستان ثروتمند او با استدلال هایی سعی می کنند او را از توجه به این موضوع منع کنند. انگار فقر را بخشی از زندگی شهری می دانند که باید وجود داشته باشد.
#تولستوی به محله های پایین شهر میرود و با فقرا همنشین می شود. در تحقیقش درباره زندگی آنها متوجه می شود خیلی از این افراد تنبل هستند تا فقیر. به عبارت دیگر بخشی از آنها بیش از آنکه از فقر مالی رنج ببرند، گرفتار فقر فکری و فرهنگی هستند.
با این حال این را هم میفهمد که اگر برخی از آنها تنبل هستند، بسیاری از ثروتمندان نیز تنبل هستند و در طول روز هیچ کار مفیدی جز خوردن و خوابیدن انجام نمی دهند. او متوجه می شود که بسیاری از ثروتمندان در حال استثمار فقرا هستند و این موضوع روز به روز نفرت و فاصله طبقاتی بین این دو گروه را بیشتر می کند.
در نهایت پاسخ تولستوی به این پاسخ که چه باید کرد همان حکایت #سعدی است. سعدی در بوستان نقل می کند که فردی نزد حاکم عادلی رفت و گفت بهتر نیست به جای این لباس ساده قبایی از پارچه چینی برای خود بدوزی؟ و حاکم اینگونه پاسخ داد:

بگفت: این قدر ستر و آسایش است
وز این بگذری زیب و آرایش است

نسخه پیشنهادی تولستوی هم برای حل مشکل این است که همه ثروتمندان باید به اندازه ای که نیاز دارند بپوشند و بخورند و بقیه را بین فقرا تقسیم کنند. البته شاید این پاسخ درست یا عملی نباشد اما شجاعت، جسارت و صداقت تولستوی در این کتاب قابل ستایش و احترام است.

بخشی از کتاب
فهمیده بودم آن فلک زده ها با آنکه برای شهری ها جان می کنند، یک نفرت پنهان هم در وجودشان دارند که از ترس از دست دادن کار آن را پنهان می کنند. مجبورند همیشه تظاهر به راضی بودن از اوضاع کنند تا لقمه شان را از دست ندهند.

آری من به آن طبقه از مردم تعلق دارم که دسترنج زحمت کشان را می ربایند و در پرتو آن روبل های افسانه ای به دست می آورند که سبب فریفتن بینوایان می شود. روشن است که اگر من واقعا قصد کمک به دیگران را داشته باشم، نباید آنان را اغوا کنم یا هستیشان را بربایم ولی با استفاده از هر نوع حیله و تدبیر برای خود وضعی ایجاد کرده ام که به من اجازه می دهد بدون هیچ کاری زندگی کنم و صد ها و هزاران انسان را وادارم که برای من زحمت بکشند. من روی دوش یکی از این آدمها سوار می شوم، پشتش را می شکنم، وادارش می کنم که مرا حمل کند و در عین حال که حاضر نیستم از دوشش پایین بیایم برای او دلسوزی می کنم و می گویم در آرزویم این است که به هر وسیله ای که ممکن باشد زندگی او را اصلاح کنم. درحالی که اگر واقعا بخواهم بینوایان را کمک کنم و از فقر و بدبختی نجاتشان دهم، حداقل نباید خود عامل فقر و بیچارگی آنها باشم.

به نظر من پول یک شکل جدید و وحشت آور بردگیست و مانند بردگی قدیم، برده و برده دار هر دو را فاسد می کند؛ اما این شکل تازه پست تر و غیر انسانی تر از قیافه سابق آن است، چون در این روش جدید تمام ارتباطات انسانی و شخصی بین برده و صاحبش گسسته شده و از میان رفته است.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.