بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت سهیل خرسند

                خانم ها و آقایان، این شما و این هم بهترین کتابی که تا به امروز خوانده‌ام.
 بر کسی پوشیده نیست که ویلیام فاکنر نویسنده‌ی مورد علاقه‌ی من است. او را به خاطر نبوغ، خلاقیت و تسلط کامل بر ادبیات تحسین می‌کنم اما علاقه‌ی من هیچ ارتباطی با تعاریف من از او ندارد. اعتراف می‌کنم خواندن آثار فاکنر نه تنها آسان نیستند، بلکه بسیار دشوارند. فاکنر خواننده را با لبخند به رینگ بوکس می‌کشاند اما وقتی بازی آغاز شد، هیچ رحمی از خود نشان نمی‌دهد. خواننده باید بسیار صبور باشد و تا سر حد مرگ برای زنده ماندن تلاش کند و گرنه در فصول ابتدایی کتاب جانش را از دست می‌دهد. 
به دلیل اهمیت موضوع به تفاوت‌ها و شباهت‌های کتاب با «خشم و هیاهو» اشاره می‌کنم.
تفاوت‌ها:
-فاکنر توصیف‌های محیطی را در خشم و هیاهو به حداقل رسانده بود، اما در این کتاب توصیف‌های ناب و خاص خود را به شکل محسوسی افزایش داد.
-کوئنتین شخصیت مشترک این دو رمان است. ما می‌دانیم که کوئنتین در خشم و هیاهو، جوانی بود که در هاروارد درس می‌خواند و خودکشی کرد، اما در این کتاب او  زنده است و همچنان در هاروارد درس می‌خواند.
-فرم روایت در این دو رمان تفاوت محسوسی داشت. در خشم و هیاهو فاکنر از چهار راوی مشخص استفاده کرد و داستانش را در چهار فصل به سبک سیال ذهن خلق کرد، اما در این رمان اگرچه فاکنر همان فاکنر است و سبک قلمش همان است اما راوی‌ها به طور نامنظم و غیرمنتظره‌ای جای خود را به همدیگر می‌دهند و به شکل مرگ‌باری خطوط زمانی را تغییر می‌دهند.

شباهت‌ها:
-رویدادهای هر دو شاهکار در سرزمین خیالی فاکنر یعنی یوک‌نا‌پاتاوفا به وقوع می‌پیوندد. این کشور دو شهر دارد: جفرسون و ممفیس، و در آن ۱۵۶۱۱ نفر زندگی می‌کنند. در زمان روایت داستان این کتاب، جفرسون تنها یک آبادی بود که در آن یک کاروانسرا، شش دکان، یک آهنگری، یک اسطبل، یک می‌خانه و سه کلیسا وجود داشت و جمعیت مردمش تنها سی خانوار بود. با توجه به اینکه فاکنر به جز این کتاب رمان‌های «حریم»، «می‌میریم همان‌طور که زندگی کردیم»، «برخیز ای موسی» و «روشنایی در اوت» را نیز روایت کرده است، به نظر می‌رسد این کشور به مرور زمان در ذهنش به تکامل رسیده است.
-هر دو رمان به سبک سیال ذهن روایت شده‌اند.
-دغدغه‌ی فاکنر همان دغدغه‌ای همیشگی است: زندگی و مصائب زندگی سیاهان، سفیدها و سرخ‌ها در کنار یکدیگر و تفاوت‌های جنوب و شمال. به نظر من تعهد فاکنر نسبت به مردمانش و نفرتش از بردگی انسان‌ها موجبات بزرگی او را فراهم آورده است.
حالا پیش از آنکه به سراغ داستان کتاب بپردازم می‌خواهم از عنوان کتاب بگویم. فاکنر عناوین رمان‌هایش را اتفاقی انتخاب نمی‌کند. در این کتاب نیز همین رویه وجود دارد و به توضیحی در مورد آن می‌پردازم.
سه هزار و سی و سه سال قبل، کشور اسرائیل را پادشاهی بود به نام داوود. داوود در سال‌های ابتدایی سلطنت با همسر «اوریای حتی» که زنی زیباروی بود زنا کرد. حاصل این زنا پسر نخست داوود بود. او نخستین پسر خود را «امنون» نام نهاد و قاعدتا او را ولیعهد تاج و تخت اعلام کرد. مدت‌ها بعد پیش‌گویی در دربار به خدمت پادشاه اسرائیل شرف‌یاب شد و به او اطلاع داد، خداوند از زنا خشمگین است و مجازات این زنا آن است که پسر نخست او خواهد مرد. داوود همسری به نام «معکه» داشت و از این زن نیز صاحب فرزندان پسر و دختر دیگری بود. پسر دوم او اقبالش به زندگی بلند نبود و در کودکی از دنیا رفت. پسر سوم ابشلوم نام داشت که بسیار زیبا بود و گیسوان بلندی داشت. فاکنر عنوان ابشلوم ابشلوم را از ناله‌های داوود بر سر جنازه‌ی پسرش گرفته است. ماجرا چنین بود که امنون به خواهر خود «تامار» که از همسر پدرش بود تجاوز کرد و این موضوع البته که باعث خشم پدر گردید اما به سبب علاقه‌ی او به جانشین رشیدش، او را از تنبیه و مجازات معاف کرد. ابشلوم که از بدو تولد پسری جاه‌طلب بود و نسبت به برادر بزرگ خود که از مادری دیگر بود و حاصل یک زنا حسادت می‌ورزید، گناه تجاوز او به خواهرش را نابخشودنی برشمرد. او برادر بزرگ و ولیعهد تاج و تخت را به قتل رساند و سپس از ترس مجازات پدر از پایتخت کشور اسرائیل یعنی اورشلیم فرار کرد. پس از گذشت سه سال و دو ماه، داوود که تاج و تخت را بی وارث می‌دید، تنها پسر باقی‌مانده‌اش را عفو کرد و او را به اورشلیم فراخواند. ابشلوم در بازگشت به اورشلیم خود را جوانی رعنا و شایسته‌ی سلطنت دید و این چنین شد که ادعای پادشاهی کرد. این ادعا باعث خشم پدر و لشگرکشی به سوی او شد. ابشلوم که خبردار می‌شود پدرش با لشگری بی‌شمار به سویش حمله‌ور شده فرار می‌کند اما در جریان فرار موهای بلندش که در هوا معلق بود به درختی می‌پیچد و او را خفه می‌کند. داوود که جنازه‌ی پسرش را به زیر درخت می‌یابد سوگوار می‌شود و بر سر جنازه‌ی پسرش فریاد می‌زند:
آه پسرم ابشلوم... آه پسرم ابشلوم...

و حالا تلاش می‌کنم بدون افشای داستان، مقداری به طرح داستان بپردازم:
کوئنتین همان شخصیت مشترک دو شاهکار فاکنر، شب پیش از سفر به هاروارد با دعوت مرموز خانم روزا کوئنفیلد به خانه‌ی تاریک و غمگینش می‌رود. روزا در این دیدار شروع به تعریف داستان توماس ساتپن شخصیت اصلی رمان می‌کند.
فاکنر بزرگی خود را در فصل اول به رخ می‌کشد. جایی که  تمام داستان را افشا می‌کند و در ادامه‌ با راوی‌های مختلف که به شکل بی‌رحمانه‌ای خطوط زمانی را در هم می‌شکنند، خواننده را به جهت یافتن چگونگی وقوع رویدادها به کتاب بند می‌کند. مثالا کوئنتین پس از شنیدن حرف‌های روزا به سراغ پدرش می‌رود و حرف‌های او را با حرف‌هایی که شنیده مطابقت می‌دهد. یا در فصلی با نامه‌‌ای مفصل که چارلز بون برای جودیث نوشته بود و حقیقتا خود یک صنعت ادبی به شمار می‌رفت به شکلی دیگری به روایت می‌پردازد، و یا وقتی کوئنتین به هاروارد می‌رود داستان را با شریو که او هم در خشم و هیاهو حضور داشت به تطبیق وقایع و حل معما می‌پردازند.
حرف آخر:
هرگز خواندن فاکنر را با ابشلوم ابشلوم و خشم و هیاهو آغاز نکنید.
        
(0/1000)

نظرات

درود و ادب. ممنون بابت معرفی خوبتون.
با توجه به جمله آخر یادداشت، سیر مطالعاتی پیشنهادی شما برای خوندن فاکنر ( به شکل حرفه ای ) چیه؟!
1
ضمن سلام و عرض ادب، پاسخ بسیار سخته اما پیشنهاد من رمان‌ «حریم» و یا «همین طور که می میرم» هست. این دو رمان از نظر پیچیدگی‌های ادبی ساده تر هست و کمکت می‌کنه با قلم و دید فاکنر اشنا بشی. اگر اهل خواندن داستان کوتاه هم باشی به نظرم کارت بسیار راحت‌تر میشه... فاکنر از جوانی تا به انتهای عمر داستان‌های کوتاه زیادی نوشته که به نظرم خواندن داستان‌های دوران جوانی او هم کمک می‌کنه که بهتر او را بشناسیم. بین داستان‌های کوتاه «یک گل سرخ برای امیلی» انتخاب خوبیه 
سلام و درود بر سهیل عزیز.
اول اینکه ممنون بابت یادداشتی که نوشتی.
دوم اینکه تعجب کردم که به این کتاب پنج ستاره دادی.
با سلیقه ای که از تو سراغ دارم، باید کتاب خیلی خوبی باشه.
امیدوارم فرصتی دست بده تا این کتاب رو بخونم.
در ضمن منتظر رمان خودت هم هستم.
با مهر. 
2
با سلام و عرض ادب خدمت آقا مهرداد گل، من مدت‌هاست در غار خوردم مشغول زندگی هستم و بابت اینکه حالی ازت نپرسیدم عذر می‌خوام. اگر به این کتاب ۴ ستاره میدادم باید بر می‌گشتم تمام کتاب‌های پیشینی که ۴ یا ۵ داده بودم رو ۳ می‌کردم چون این کتاب تمام ادبیات رو در بر داشت. در مورد نوشته‌ی خودم دو بار با فواصل مشخص بازخوانی و ویرایشش کردم و به چند ناشر ارسالش کردم از جمله نشری که خودت باهاش کار کردی. پیشنهادات خوبی گرفتم هم از نشر هم از دوستان که به زودی شروع میکنم به بازنویسی نهایی و بعدش شروع پروسه‌ی چاپ. ممنونم بابت مهر و محبتت 
بسیار عالی.
موفق باشی. 
@bookish_soheil 
سلام وقت بخیر
 در نهایت  با کدوم شروع کنیم ؟؟
1
ضمن سلام و عرض ادب، پاسخ بسیار سخته اما پیشنهاد من رمان‌ «حریم» و یا «همین طور که می میرم» هست. این دو رمان از نظر پیچیدگی‌های ادبی ساده تر هست و کمکت می‌کنه با قلم و دید فاکنر اشنا بشی 
ممنونم 🙏