بریده کتابهای همنوایی شبانه ارکستر چوبها مریم علویان 1402/6/6 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 68 سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمیکند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتی مشروب یا تریاک. ولی یک چیزی را دوست بدار! 0 35 زینب 1403/7/11 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 68 هیچچیز برایم شکوهی نداشت و به هرچه نظر میکردم در همان نگاهِ اول ، چشمم به معایبش میافتاد. یک بار مردِ بزرگی به من گفت: «سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمیکند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتی مشروب یا تریاک. ولی یک چیزی را دوست بدار!» 0 10 سید مرتضی امیری 1403/8/20 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 84 اگر او سه شخصیت داشت، تعدادِ شخصیتهای من بینهایت بود. من سایهای بودم که نمیتوانست قائم به ذات باشد. پس دائم باید به شخصیت کسی قائم میشدم. دامنه انتخاب هم بینهایت بود. گاه ماکس فن سیدو میشدم، گاه ژرار فلیپ، گاه ژان پل سارتر، گاه داستایفسکی و گاهی هم جان کاساویتس. حساب و کتابی در کارم نبود. آدم بلهوسی بودم و گاهی هم میرفتم به قالبِ طرف مقابلم. او که گهگیجه میگرفت من به خنده میافتادم. 0 17 فاطمه شاهواری 1402/6/28 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 172 در وجود هر کس کودکی است که تا پایان عمر با او میزید. کافی است چین و چروکی را که زمان، برای گم کردن رد، در چهرهی اشخاص به جا مینهد کنار بزنیم تا آن کودکی خود را نشان بدهد. این یگانه راهی است برای آنکه مرعوب کسی، هر چند بزرگتر از خود، نشویم.» 0 15 سپیده محمدپور 17 ساعت پیش همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 31 0 0 زینب 1403/7/11 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 12 4 8 سهیلا صادقی 1402/4/16 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 14 منظرهی ویرانی آدمها غمانگیزترین منظرهی دنیاست. ببینی کسی مثل طاوس میرفته، حالا مرغِ نحیفی است، پرش ریخته، ببینی کسی خود را ملکهای میپنداشته و تو را بندهی زرخرید، حالا منتظرِ گوشهی چشمی است به او بکنی. ببینی... 2 16 شیما 1402/4/7 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 1 اگر هماره بر خلاف مصلحت خویش عمل میکنم از آن روست که من خودم نیستم ؛ که این لگدها که دائم به بخت خویش میزنم لگدهاییست که دارم به سایهام میزنم ؛ سایهای که مرا بیرون کرده و سالهاست غاصبانه به جای من نشسته است. 0 4 زینب 1403/7/11 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 12 اینطور بارم آورده بودند که بترسم. از همهچیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچکتر که مبادا دلش بشکند؛ از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید. 0 6 مریم علویان 1402/6/28 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 150 فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج. دردی که نوزاد، هنگام عبور از آن دریچهی تنگ متحمل میشود، چنان شدید است که کودک ترجیح میدهد رنج زادهشدن را برای همیشه از یاد ببرد. 0 26 سید مرتضی امیری 1403/8/14 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 35 این یادداشت مربوط به کتابی بود که مدتها پیش نوشته بودم و هیچوقت هم منتشر نشده بود. به هر ناشری داده بودم رک و پوستکنده گفته بود که این مهملات ادبیات نیست و من فقط وقتم را تلف کرده ام. من هم از همانجا که فکر میکنم همیشه حق با دیگری است. وقتم را تلف نکردم و به نقاشی روی آوردم. یعنی برای امرار معاش اول نقاش ساختمان شدم و بعد از آنجا که همیشه مقداری رنگ توی دست و بالم بود برای سرگرمی شروع کردم به کشیدن پرترهی همهی آنهایی که نمیفهمیدمشان. اول از همه از چند ناشر شروع کردم. 0 1
بریده کتابهای همنوایی شبانه ارکستر چوبها مریم علویان 1402/6/6 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 68 سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمیکند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتی مشروب یا تریاک. ولی یک چیزی را دوست بدار! 0 35 زینب 1403/7/11 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 68 هیچچیز برایم شکوهی نداشت و به هرچه نظر میکردم در همان نگاهِ اول ، چشمم به معایبش میافتاد. یک بار مردِ بزرگی به من گفت: «سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمیکند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتی مشروب یا تریاک. ولی یک چیزی را دوست بدار!» 0 10 سید مرتضی امیری 1403/8/20 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 84 اگر او سه شخصیت داشت، تعدادِ شخصیتهای من بینهایت بود. من سایهای بودم که نمیتوانست قائم به ذات باشد. پس دائم باید به شخصیت کسی قائم میشدم. دامنه انتخاب هم بینهایت بود. گاه ماکس فن سیدو میشدم، گاه ژرار فلیپ، گاه ژان پل سارتر، گاه داستایفسکی و گاهی هم جان کاساویتس. حساب و کتابی در کارم نبود. آدم بلهوسی بودم و گاهی هم میرفتم به قالبِ طرف مقابلم. او که گهگیجه میگرفت من به خنده میافتادم. 0 17 فاطمه شاهواری 1402/6/28 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 172 در وجود هر کس کودکی است که تا پایان عمر با او میزید. کافی است چین و چروکی را که زمان، برای گم کردن رد، در چهرهی اشخاص به جا مینهد کنار بزنیم تا آن کودکی خود را نشان بدهد. این یگانه راهی است برای آنکه مرعوب کسی، هر چند بزرگتر از خود، نشویم.» 0 15 سپیده محمدپور 17 ساعت پیش همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 31 0 0 زینب 1403/7/11 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 12 4 8 سهیلا صادقی 1402/4/16 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 14 منظرهی ویرانی آدمها غمانگیزترین منظرهی دنیاست. ببینی کسی مثل طاوس میرفته، حالا مرغِ نحیفی است، پرش ریخته، ببینی کسی خود را ملکهای میپنداشته و تو را بندهی زرخرید، حالا منتظرِ گوشهی چشمی است به او بکنی. ببینی... 2 16 شیما 1402/4/7 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 1 اگر هماره بر خلاف مصلحت خویش عمل میکنم از آن روست که من خودم نیستم ؛ که این لگدها که دائم به بخت خویش میزنم لگدهاییست که دارم به سایهام میزنم ؛ سایهای که مرا بیرون کرده و سالهاست غاصبانه به جای من نشسته است. 0 4 زینب 1403/7/11 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 12 اینطور بارم آورده بودند که بترسم. از همهچیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچکتر که مبادا دلش بشکند؛ از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید. 0 6 مریم علویان 1402/6/28 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 150 فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج. دردی که نوزاد، هنگام عبور از آن دریچهی تنگ متحمل میشود، چنان شدید است که کودک ترجیح میدهد رنج زادهشدن را برای همیشه از یاد ببرد. 0 26 سید مرتضی امیری 1403/8/14 همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 38 صفحۀ 35 این یادداشت مربوط به کتابی بود که مدتها پیش نوشته بودم و هیچوقت هم منتشر نشده بود. به هر ناشری داده بودم رک و پوستکنده گفته بود که این مهملات ادبیات نیست و من فقط وقتم را تلف کرده ام. من هم از همانجا که فکر میکنم همیشه حق با دیگری است. وقتم را تلف نکردم و به نقاشی روی آوردم. یعنی برای امرار معاش اول نقاش ساختمان شدم و بعد از آنجا که همیشه مقداری رنگ توی دست و بالم بود برای سرگرمی شروع کردم به کشیدن پرترهی همهی آنهایی که نمیفهمیدمشان. اول از همه از چند ناشر شروع کردم. 0 1