بریده‌ای از کتاب لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ اثر الهام شوشتری زاده

بریدۀ کتاب

صفحۀ 127

لحظه‌هایی هستند که در آن‌ها گشاده‌رو به استقبال رنج می‌رویم، چرا که امیدواریم در این رنج، دست‌کم، واقعیت را بیابیم و قله‌ها و لبه‌های تیز حقیقت را کشف کنیم. لیک سر‌انجام نقشی تقلبی از چشم‌اندازی دروغین نصیب‌مان می‌شود.تنها چیزی که سوگ به من آموخته این است که چه عمق کمی دارد. سوگ، مثل همه‌ی چیزهای دیگر، در سطح می‌ماند و هرگز دری به واقعیت نمی‌گشاید. همان واقعیتی که برای لمس آن حتی زیر‌بار سنگین‌ترین بهای ممکن می‌رویم: داغ فرزندان و دلبندان‌مان.

لحظه‌هایی هستند که در آن‌ها گشاده‌رو به استقبال رنج می‌رویم، چرا که امیدواریم در این رنج، دست‌کم، واقعیت را بیابیم و قله‌ها و لبه‌های تیز حقیقت را کشف کنیم. لیک سر‌انجام نقشی تقلبی از چشم‌اندازی دروغین نصیب‌مان می‌شود.تنها چیزی که سوگ به من آموخته این است که چه عمق کمی دارد. سوگ، مثل همه‌ی چیزهای دیگر، در سطح می‌ماند و هرگز دری به واقعیت نمی‌گشاید. همان واقعیتی که برای لمس آن حتی زیر‌بار سنگین‌ترین بهای ممکن می‌رویم: داغ فرزندان و دلبندان‌مان.

81

6

(0/1000)

نظرات

متوجه نشدم چرا می‌گه سوگ در سطح می‌مونه، در حالی‌که همین سنگین‌ترین بها مثل داغ نزدیکان، تا عمق روان آدم رو می‌خراشه و رسوب می‌کنه.
شاید هم درست متوجه جمله «هرگز دری به واقعیت نمی‌گشاید.» نشدم. 
2

0

چون در واقع سوگ هم میگذره و انسان به زندگی معمول خودش بعد از مدتی بر می‌گرده. و اینطور نیست که به حقیقت دست پیدا می‌کنه. 

1

ممنون. الان کاملاً قابل فهمه. برداشت من چیز دیگه ای بود. 
@Hamed 

1