بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 34

زیر چشمی مریض های توی صف را ورانداز کرد. قلبش سنگین شد. انگار که وزنه ای گذاشتند رویش. مریضی ها همان مریضی ها بودند و داروها همان داروها. ولی غمی توی چشم مریض های اینجا بود که جای دیگر شبیهش را ندیده بودم. غمی همراه با بهت زدگی، له شدگی، بیچارگی یا هرچه.

زیر چشمی مریض های توی صف را ورانداز کرد. قلبش سنگین شد. انگار که وزنه ای گذاشتند رویش. مریضی ها همان مریضی ها بودند و داروها همان داروها. ولی غمی توی چشم مریض های اینجا بود که جای دیگر شبیهش را ندیده بودم. غمی همراه با بهت زدگی، له شدگی، بیچارگی یا هرچه.

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.