بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 13

به راستی چه نام برازنده ای داشت:«سرویس».یک ماشین قراضه که متأسفانه تنها عضو قبراق پیکره اوراقش ،بوق آن بود.«متاسفانه» از این جهت که همواره صدای «ده،یازده» گوشخراشش رأس ساعت شش و نیم صبح هرروز در می آمد و ما خواب آلود و آشفته راهی می شدیم. به این فلاکت اضافه بفرمایید که آقای راننده،نُه بچه قد و نیم قد را به زور در ماشینش جا میکرد؛به ترتیبی که یکی پا را در «قفل قیصر » دیگری قرار داده بود و آن یکی دست را در« مایهٔ اوج بند»،دو نفر نیز در پیچ و خم راه،«بار اندازِِ» هم را می تاباندند، و من و مهران هم به حکم «کلینچ» یک روز در میان «خم» یکدیگر را در اختیار داشتیم.

به راستی چه نام برازنده ای داشت:«سرویس».یک ماشین قراضه که متأسفانه تنها عضو قبراق پیکره اوراقش ،بوق آن بود.«متاسفانه» از این جهت که همواره صدای «ده،یازده» گوشخراشش رأس ساعت شش و نیم صبح هرروز در می آمد و ما خواب آلود و آشفته راهی می شدیم. به این فلاکت اضافه بفرمایید که آقای راننده،نُه بچه قد و نیم قد را به زور در ماشینش جا میکرد؛به ترتیبی که یکی پا را در «قفل قیصر » دیگری قرار داده بود و آن یکی دست را در« مایهٔ اوج بند»،دو نفر نیز در پیچ و خم راه،«بار اندازِِ» هم را می تاباندند، و من و مهران هم به حکم «کلینچ» یک روز در میان «خم» یکدیگر را در اختیار داشتیم.

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.