رشید

@rashid.dlv

1 دنبال شده

4 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

رشید پسندید.
            اوریپید تبدیل به عزیزترین و محبوب‌ترین تراژدی‌نویس یونانی من شد. توجه زیادش به مسائل مربوط به زنان و مطرود‌ها خیلی تحت تأثیرم قرار داد و هیچ نمی‌فهمم با این همه آوانگارد بودن چرا آن‌قدر که باید و شاید به‌ش توجه نشده است. اوریپید سوفیست است و انتقادهای تندی به دین می‌کند؛ نقش خدایان برخلاف آیسخولوس و سوفکل در آثار اوریپید به‌شدت کم‌رنگ می‌شود و ارزش‌های مطلق در نوشته‌هایش همه رنگ می‌بازند.

-	مدئا
حتی بعد از سه بار خواندن «مدئا» همچنان برایم بی‌نهایت جذاب است و مو بر تنم سیخ می‌کند. کاراکتر مدئا یکی از بی‌نظیرترین کاراکترهای نمایشی است به‌نظرم؛ مرد نیست، زن هم نیست انگار، چیزی فرای جنسیت است بااین‌حال مانیفست فمینیستی‌اش یکی از بهترین چیزهایی است که در تراژدی با آن مواجه شده‌ام. مدئا با ترک جیسون و کشتن فرزندانش انگار می‌خواهد از تمام زنجیرهایی که او را در مقام یک زن محدود و تعریف کرده‌اند رها شود. کشتن فرزند از سوی مادر دهشتناک‌ترین کاری است که ممکن است از کسی سر بزند؛ اما با تفسیری نمادین می‌توانیم این عمل را به فراروی از قیدوبندهایی که به‌واسطه‌ی جنسیت‌مان متحمل می‌شویم درنظربگیریم. اما آن‌چه باعث درخشانی این اثر است فقط به این مانیفست شجاعانه ختم نمی‌شود، بلکه به‌نظرم به این اشاره‌ی هوشمندانه نیز مرتبط است که به‌نظر اوریپید ما زبانی برای ناخوشی و اندوه‌ نداریم و تا چیزی به کلام بدل نشود انگار واقعیت ندارد؛ درست مثل زبانی که سراسر آکنده از مفاهیم مردانه است و به همین دلیل تهی است از تجربه‌های زنانه که عرصه‌ای برای به واقعیت تبدیل شدن ندارند.

-	ایپولیتوس
داستان ایپولیتوس مرا یاد روایت یوسف و زلیخا می‌انداخت؛ روایت عشق ممنوعه و یک‌طرفه‌ یک زن نسبت به مردی کوچکتر از خود. اما بیش از این داستان عشق یک طرفه و شجاعت فایدرا در اعتراف به عشق ممنوعه‌اش، آن‌چه در این روایت برایم جالب بود نه ایستادگی ایپولیتوس در برابر وسوسه‌ی عشق ممنوعه‌ی فایدرا، بلکه مهر تأیید دیگری بود که در این نمایش‌نامه بر سوفیست بودن اوریپید زده شد؛ در این روایت «خوبی» هیچ فایده‌ی مثبتی که ندارد هیچ، به قیمت جان آدم هم تمام می‌شود.

-	الکترا
این نمایش درباره‌ی ماجراهایی است که الکترا و اورستس پس از کشته شدن پدرشان آگاممنون به دست مادرشان کلوتمنسترا و معشوقش آیگستوس از سر می‌گذرانند. اورستس تبعید شده و الکترا را به اجبار به عقد مرد کشاورزی درآورده‌اند تا قدرت کلوتمنسترا و آیگستوس تهدید نشود. حالا اورستس برگشته و می‌خواهد انتقام خون پدرش را از مادرش بگیرد (روایتی که ماجرایش را در اورستیای آیسخولوس هم می‌خوانیم.) با خواندن این نمایشنامه متوجه وجه تسمیه‌ی عقده‌ی الکترا در نظریات فروید می‌شویم (که شخصاً به‌نظرم ارزش چندانی ندارد و به هیچ‌وجه به ‌اندازه‌ی عقده‌ی ادیپ قابل‌تأمل نیست و نقدهای زیادی به آن وارد است.) اما از این‌که بگذریم شاید عجیب باشد اما من دیدگاه کلوتمنسترا را بیشتر از دیدگاه الکترا نسبت به زنان دوست داشتم و در این نمایشنامه با کلوتمنتسرا و تصمیم‌ها و انتخاب‌هایش هم‌سوتر بودم که این جادوی اوریپید است که مطرودها و پذیرفته‌نشده‌ها را روی صحنه چنان به‌تصویر می‌کشید که همدلی‌مان را برمی‌انگیزند.

-	زنان تروا
راستش برایم سخت است که بین «زنان تروا» و «مدئا» محبوب‌ترین نمایش‌نامه‌ام از میان آثار اوریپید را انتخاب کنم از بس که جفت‌شان را دوست دارم. «زنان تروا» شگفت‌زده‌ام کرد. این نمایشنامه درباره‌ی جنگ، بیهودگی جنگ، جنگی که مردان بر سر قدرت بیهود به راه می‌اندازند و نقش زنان در آن که به بهانه‌ای برای آغاز جنگ تقلیل می‌یابد و بیش از هر چیز تأثیر جنگ بر زنان و کودکان است که هیچ‌گاه در معادلات ذهنی مردان وقتی تصمیم به جنگیدن می‌گیرند درنظرگرفته نشده‌اند. به‌نظرم مفاهیمی که اوریپید در این نمایشنامه در موردشان صحبت می‌کند و انتقاداتی که به تصمیمات مردانه وارد می‌کند، به‌قدری تأمل‌برانگیزند که به‌سختی می‌توانم باور کنم قرن‌ها پیش نوشته شده‌اند و هنوز وضع چندان تغییری نکرده است. به‌نظر اوریپید جنگ هیچ پیروزی ندارد و حتی آن طرفی که ظاهراً پیروز شده در واقع باخته است چون پس‌آمدهای جنگ چنان وحشتناک‌اند که به هیچ‌وجه نمی‌توان اسم پیروزی را بر آن گذاشت و اوریپید باورهای ضدجنگش را از زبان زنان مطرح می‌کند! پیش‌روتر از این هم مگر ممکن است؟
هکوبه، کاساندرا، هلن، آندروماخه زنان این نمایشنامه‌اند و پریام، آگاممنون، پاریس، منلائوس و هکتور مردان نمایشنامه اما من فکر می‌کنم می‌توانیم خوانش متفاوتی از این نمایشنامه‌ی پرپتانسیل داشته باشیم که در آن این زنان را نه زن‌هایی متفاوت با هم بلکه جنبه‌هایی مختلفی از زنانگی و این مردان را نه مردهایی جداجدا بلکه جنبه‌های مختلفی از مردانگی در نظر بگیریم و کل روایت را به‌مثابه‌ی تمثیلی از رابطه و مبارزه‌ی میان زن و مرد تفسیر کنیم.
فاصله‌ی روایت اوریپید و سنکا از «زنان تروا» فاصله‌ی میان زمین تا آسمان است و در نهایت مونولوگ کاساندرا و رقص مجنون‌وار و غریبش تا ابد در ذهنم حک شد و مرا یاد «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ انداخت؛ امید که روزی این رقص و نغمه‌سرایی را روی صحنه ببینیم. 

-	باکخانت‌ها
برخلاف این ادعا که «باکخانت‌ها» و «ایپولیتوس» از لحاظ فرمی و ساختاری گویا بهترین آثار اوریپید هستند، من به‌لحاظ محتوا «مدئا» و «زنان تروا» را ترجیح می‌دهم. البته می‌دانم شاید اگر به جان خواندن این نمایشنامه‌ها اجراشان را می‌دیدم فرم و ساختار برایم مهم‌تر می‌شد و شاید نظرم تغییر می‌کرد. از این که بگذریم «باکخانت‌ها» چندان شگفت‌زده‌ام نکرد؛ نقد اندیشه‌ی دیونیزوسی و آپولونی صرف و رد نگاه صفر و صدی داشتن را دوست داشتم، از این‌که اوریپید دو سر طیف را نشان‌مان داد و نقدشان کرد خوشم آمد اما چندان حرف تازه‌ای در میان نبود که مثل «مدئا» یا «زنان تروا» شگفت‌زده‌ام کند.
          
معمولن تاریخ‌هایی که برای ما نوشته شده بخصوص تاریخ پیش از اسلام بر اساس منابع یونانی است که این منابع اصلن قابل اعتماد نیستند یعنی با جهت گیری نوشته شدن. یک مجموعه بسیار خوب و مهم بصورت انتقادی به این منابع نگاهی انداخته، با عنوان یونانیان و بربرها تالیف امیر مهدی بدیع.
آثار بزرگ هنری مفصل‌بندی زمانه‌ی خودشون هستند. در این آثار ما با روح یک زمانه برخورد میکنیم. با درگیری‌ها ذهنی و روانی شخصیت‌هایی که تحول و تغییرات رو حس کردند و جایگاهی برای خودشون پیدا نمیکنند. در اهمیت این اثر که به اطناب و گزافه گویی متهمش میکنید شما رو به کتاب بسیار مهم تجربه‌ی مدرنیته اثر مارشال برمن ارجاع میدم تا ببینید چه تفسیری و شرحی بر این اثر نوشته و این گزافه گویی ها به نظر شما گزافه گویی و اطناب هستن. قرار بر این نیست که اگر راه به لایه های درونی‌تر متن نمیبریم اون متن رو گزافه گو بدونیم.
این کتاب به یکی از مهمترین مفاهیم در فلسفه اگزیستانسیالیسم میپردازد یعنی مرگ. قصد نویسنده به گمانم نه همراهی و همدردی ما با رنج ایوان ایلیچ، بلکه آگاه کردن ما به حضور مرگ است، مرگی که سعی میکنیم مدام از اندیشیدن بهش فرار کنیم. با مشغول کردن خود به روزمرگی. در واقع ایوان ایلیچ با فراموش کردن مرگ وجود خودش رو بقول اگزیستانس ها از اصالت خارج میکنه و با مشغول کردن خودش به کارهایی مثل ارتقاء شغلی و تجملات اون هم قلابی و فیک اش تبدیل به موجودی میشه که هیچ در مورد زندگی و هستی خودش نیندیشه. به همین خاطر هست در زمان رسیدن مرگ اینهمه دچار بحران میشه. بقول سقراط تمامی کار فلسفه و اندیشیدن آماده شدن برای مرگه.