محمدمهدی حسن‌نژاد

@mohammadmehdihasanezhad

1 دنبال کننده

                      
                    

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

«این طور است که برف بعد از آتش می‌بارد، و حتی کار اژدها جماعت هم یک روز تمام می‌شود!»

▪️همین اول کار تکلیف کسانی که نمی‌دانند این کتاب به دردشان میخورد یا نه را مشخص کنیم: اگر دوست دارید به جهانی نو هر چند مدتی کم، قدم بگذارید و با داستان جذاب از ماجراجویی مردی با زندگی یکنواخت همراه شوید، این کتاب را دوست خواهید داشت. کلمات و گفتگو ها و در کل داستان بیشتر برای نوجوانان نوشته شده و اگر حس می‌کنید خیلی بزرگ شده‌اید و سن و سالتان از این خیال پروری ها گذشته سراغ این کتاب نروید.

📌 این کتاب سرگذشت عجیب و جالب بیل‌بو بگینز است. عموی فردو بگینز که در سه‌گانه «ارباب حلقه ها» حلقه را نگه می‌داشت و تقریباً قهرمان آن سه‌گانه بود. در این کتاب متوجه می‌شویم که حلقه چگونه از گالِم به دست آقای بگینز رسیده و ماجرای آشنایی گندالف با او چیست؟ 

🔹۱)اندکی راجع به خالق هابیت:
هشتاد و شش سال پیش استاد دانشگاه آکسفورد با اندوخته‌ای غنی از افسانه و اسطوره و همچنین سابقه ساخت زبان، دل به دریا زد و جهانی نو پدیدآورد. «آردا» اسم آن بود و موجوداتی نظیر اِلْف ها و دورف ها و آدم ها و... ساکنان آن. این نابغه برای جهانش تاریخ نوشت و دوره های مختلف تعیین کرد. زبان ساخت و افسانه ها و اساطیر را بازآفرینی کرد یا آفرید. 
حتی اگر طرفدار ادبیات فانتزی نباشید و از تخیل و جهان خیالی منزجر، قطعاً عظمت کار تالکین و نبوغش را نمیتوانید انکار کنید.به شخصه از خوانندگان حرفه‌ای و پروپاقرص ادبیات فانتزی نیستم اما کار تالکین را تحسین می‌کنم و او را در زمره بزرگترین داستان‌سرایان قرار می‌دهم.

🔸۲)اما هابیت چیست یا بهتر است بپرسیم کیست؟
هابیت ها طبق تعریف تالکین مردم کوچکی هستند تقریباً نصف قد ما، و کوچک‌تر از دورف های ریشو. هابیت ها ریش ندارند. قدرت جادویی ندارند. کفش پا نمی‌کنند چون کف پایشان پوششی چرم مانند دارد. صورت مهربان دارند و موقع خنده از ته دل می‌خندند.

▫️هابیت را بخوانید و ذهنتان راآماده کنید برای داستان های جدی تر، وسیع تر، تلخ تر و حماسی تر از جهان تالکین!
            «این طور است که برف بعد از آتش می‌بارد، و حتی کار اژدها جماعت هم یک روز تمام می‌شود!»

▪️همین اول کار تکلیف کسانی که نمی‌دانند این کتاب به دردشان میخورد یا نه را مشخص کنیم: اگر دوست دارید به جهانی نو هر چند مدتی کم، قدم بگذارید و با داستان جذاب از ماجراجویی مردی با زندگی یکنواخت همراه شوید، این کتاب را دوست خواهید داشت. کلمات و گفتگو ها و در کل داستان بیشتر برای نوجوانان نوشته شده و اگر حس می‌کنید خیلی بزرگ شده‌اید و سن و سالتان از این خیال پروری ها گذشته سراغ این کتاب نروید.

📌 این کتاب سرگذشت عجیب و جالب بیل‌بو بگینز است. عموی فردو بگینز که در سه‌گانه «ارباب حلقه ها» حلقه را نگه می‌داشت و تقریباً قهرمان آن سه‌گانه بود. در این کتاب متوجه می‌شویم که حلقه چگونه از گالِم به دست آقای بگینز رسیده و ماجرای آشنایی گندالف با او چیست؟ 

🔹۱)اندکی راجع به خالق هابیت:
هشتاد و شش سال پیش استاد دانشگاه آکسفورد با اندوخته‌ای غنی از افسانه و اسطوره و همچنین سابقه ساخت زبان، دل به دریا زد و جهانی نو پدیدآورد. «آردا» اسم آن بود و موجوداتی نظیر اِلْف ها و دورف ها و آدم ها و... ساکنان آن. این نابغه برای جهانش تاریخ نوشت و دوره های مختلف تعیین کرد. زبان ساخت و افسانه ها و اساطیر را بازآفرینی کرد یا آفرید. 
حتی اگر طرفدار ادبیات فانتزی نباشید و از تخیل و جهان خیالی منزجر، قطعاً عظمت کار تالکین و نبوغش را نمیتوانید انکار کنید.به شخصه از خوانندگان حرفه‌ای و پروپاقرص ادبیات فانتزی نیستم اما کار تالکین را تحسین می‌کنم و او را در زمره بزرگترین داستان‌سرایان قرار می‌دهم.

🔸۲)اما هابیت چیست یا بهتر است بپرسیم کیست؟
هابیت ها طبق تعریف تالکین مردم کوچکی هستند تقریباً نصف قد ما، و کوچک‌تر از دورف های ریشو. هابیت ها ریش ندارند. قدرت جادویی ندارند. کفش پا نمی‌کنند چون کف پایشان پوششی چرم مانند دارد. صورت مهربان دارند و موقع خنده از ته دل می‌خندند.

▫️هابیت را بخوانید و ذهنتان راآماده کنید برای داستان های جدی تر، وسیع تر، تلخ تر و حماسی تر از جهان تالکین!
          
            فکر کنم چهارمین باری بود که می خواندمش.و چقدر دوستش داشتم.
هابیت، دعوتی برای رفتن. برای گذشتن از زندگی آرام و امن و بی خطر خودمان. برای پشت سر گذاشتنش. به بهای ترک راحتی، امنیت و آسایش، و زدن به دل جاده. رفتن به دنبال ماجراجویی های شگفت انگیز.
مثل بیل بو که با شنیدن دنیای ماجراها، شروع به سفر کرد...

هابیت با ترانه آنها احساس کرد که عشق به چیزهای زیبای ساخته‌ ی دست، چیزهای بدیع و چیزهای جادویی توی دلش به جنبش در می‌آید، یک جور عشق بی امان و ناشی از حسادت، شور و اشتیاقی که دل دورف ها را ربوده است. آنگاه چیزی توک‌وار توی دل او بیدار شد و هوس کرد که برود و کوه های بزرگ را ببیند و صدای درختان کاج و آبشارها را بشنود، و در غارها کندوکاو کند و به جای عصا، شمشیر دست بگیرد. از پنجره بیرون را نگاه کرد. در آسمان تاریک بالای درختان، ستاره ها دمیده بودند. درخشش جواهرات دورف‌ها در مغاره های تاریک را در نظر مجسم کرد. ناگهان در بیشه آن طرف آب شعله ای بالا جست - شاید یک نفر داشت آتش روشن می کرد‌ - و اژدهایان یغماگر را در نظر مجسم کرد که در تپه ی آرام و بی سر و صدای او مسکن کرده اند و آن را یکسره به آتش کشیده اند....