مامور ما در تهران

مامور ما در  تهران

مامور ما در تهران

رابرت رایت و 1 نفر دیگر
2.0
2 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

4

«مامور ما در تهران» به قلم رابرت رایت و ترجمه محمد مظفرپور به تشریح نقش سفارت کانادا در تهران و عملکرد سفیر وقت این کشور برای فراری دادن شش امریکایی می پردازد. وقتی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در 13 آبان 58 پا به سفارت امریکا در تهران گذاشتند 6 نفر از اتباع امریکایی موفق شدند فرار کنند. این شش نفر در ادامه خود را به اقامتگاه سفیر کانادا در تهران رساندند.سفارت کانادا برخلاف سفارتخانه های امریکا، انگلیس و اسرائیل کمتر مورد سوءظن مردم انقلابی بود. کن دی تیلور که ابتدای پاییز 1357 به عنوان سفیر کانادا وارد تهران شده و اولین تجربه سفیری خود را تجربه می کرد موفق شد بعد از چند ماه این 6 امریکایی را با گذرنامه های کانادایی از فرودگاه مهرآباد فراری دهد. داستان جذابی که فیلم سینمایی «آرگو» با اقتباس از آن ساخته شد و جایزه بهترین فیلم اسکار 2012 را هم از آن خود کرد.به جز فراری دادن شش تبعه امریکا، تیلور و سفارت متبوع وی نقش مهمی در جمع آوری اطلاعات و ارسال آن به سازمان جاسوسی ایالات متحده(سیا) داشتند به طوری که تیلور به مهم ترین سرپل اطلاعاتی امریکایی ها در ایران تبدیل شده و پس از ورود مامور سیا به ایران هم به او متصل و به مهم ترین مامور امریکایی ها در ایران تبدیل شد. کن دی تیلور سفیر وقت کانادا پس از 30 سال، سکوت خود را شکست و در برابر رابرت رایت نشست تا نقش محوری خود و سفارت کانادا را در آن بحران تشریح کند. نسخه انگلیسی کتاب در سال 2010 در کانادا و امریکای شمالی منتشر شد. تیلور در زمستان 1358 در حالی که بحران گروگانگیری به چهارمین ماه خود وارد شده بود ایران را ترک کرد. به محض خروج او از تهران و افشای نقشش در فراری دادن 6 تبعه امریکایی به قهرمانی در امریکا تبدیل شد. سنای ایالات متحده در مصوبه ای مدال افتخاری به تیلور اعطا کرد و او به نماد دوستی کانادا و امریکا تبدیل شد. «مامور ما در تهران» به جز روایت دقیق تسخیر سفارت امریکا در تهران، عملیات پنجه عقاب(صحرای طبس) و اجرای عملیات فرار شش امریکایی از ایران، حاوی اطلاعات ارزشمندی درباره رابطه تاریخی ایران و امریکا، خریدهای تسلیحاتی شاه، پایگاه های شنود سیا در مرز ا یران و شوروی، روابط سیا و موساد با ساواک و شبکه جاسوسی سیا در تهران است. «مامور ما در تهران» اثر رابرت رایت و ترجمه محمد مظفرپور در 520 صفحه، قطع رقعی و توسط موسسه انتشارات امیرکبیر راهی بازار نشر شده است.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مامور ما در تهران

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 342

مأموریت اطلاعاتی کانادایی‌ها در تهران سه بخش داشت؛ بخش اول، رصد فعالیت‌های موجود در محوطه سفارت آمریکا و یادداشتبرداری دقیق از این فعالیت‌ها، به ویژه آن دسته از فعالیتهایی بود که به آمادگی نظامی ایرانی‌ها مربوط می‌شد. جیم ادوارد می‌گوید: «یکی از اولین چیزهایی که از ما خواستند این بود که شناسایی روزانه‌ای از محوطه سفارت به عمل آوریم تا تعداد نگهبانان داخل و خارج سفارت، نحوه تسلیح آنان، مهمات و سلاح‌های اضافی همراه آنان، سنگربندی‌ها و موقعیت‌های مشخص شده برای استقرار سلاح در اطراف سفارت، ساعات تغییر شیفتها و روال کاری روزانه پاسداران در داخل و خارج از سفارت و در نهایت هر چیزی که روزانه در جریان بود مشخص شود.» ادوارد علاوه بر ورود و خروج افراد و سلاح‌ها در سفارت ورود و خروج کالاها را نیز رصد می‌کرد. مهم‌تر از همه رصد ورود مواد غذایی به سفارت و خروج زباله از آن بود. تیلور و ادوارد می‌توانستند با اندازه‌گیری روزانه میزان کالری مواد غذایی وارد شده به سفارت، از وضعیت عمومی سلامتی آنان مطلع شده و دریابند که گروگان‌ها تا چه میزان می‌توانند دشواری‌های عملیات نجات را تحمل کنند.

یادداشت‌های مرتبط به مامور ما در تهران

            طرف یک مشت نخودلوبیا داشت و یک سیب زمینی؛ و کرورکرور آدم گرسنه. هوس کرد برای این ها آش درست کند. طبیعتاً کسی باور نمی کرد که بشود. منتها طرف که به قدرت آشپزی خودش ایمان داشت، یک دیگ بزرگ برداشت و پرا ز اب کرد و گذاشت روی آتش. یک گونی سنگ ریزه برداشت و نخودلوبیاها را همراه آنها ریخت توی آب. بعد هم تا می توانست قلوه سنگ جمع کرد و همراه آن یک سیب زمینی، انداخت توی دیگ. برخلاف انتظار بقیه و شما، تمام جمعیتِ انبوه چندتا چندتا پیاله آوردند و از آن آبگوشت خوردند و تا تواستند از مزه اش تعریف کردند. 
می دانید چه شد که آشپزه چنین تصمیمی گرفت؟ او کمی به قدرت جادویی آشپزی ایمان داشت، و مهمتر از آن گرسنگی گرسنگان. 
حالا رابرت رایت هم یک مشت نخودلوبیای حقیقت را قاطی گونی‌گونی سنگ‌ریزه و شن دروغ کرده و انداخته توی دیگ کتابش. چندتا قلوه سنگ بزرگ هم برداشته و همراه یکی دو تا سیب زمینی پرت کرده توی دیگ. بعضی فکر می کنند او چنین تصمیم شجاعانه ای را به خاطر اعتماد به نفسش و اطمینان به قدرت جادویی روایت گرفته است. بله، این هم هست. ولی تکیه اصلی او به گرسنگی کرورکرور آدم بوده که هیچ کس کاری به کارشان ندارد. 
جالب اینجاست که این طرف، همان ها که مثلا باید آشپزها را جمع کنند تا برایشان آش بپزند، خودشان گرسنه هایی هستند که برای خوردن آش رایت سر و دست می شکنند. خاک بر سر بی‌عرضه  و بی‌لیاقت آقایان.