یادداشت محمدقائم خانی
1402/3/2
طرف یک مشت نخودلوبیا داشت و یک سیب زمینی؛ و کرورکرور آدم گرسنه. هوس کرد برای این ها آش درست کند. طبیعتاً کسی باور نمی کرد که بشود. منتها طرف که به قدرت آشپزی خودش ایمان داشت، یک دیگ بزرگ برداشت و پرا ز اب کرد و گذاشت روی آتش. یک گونی سنگ ریزه برداشت و نخودلوبیاها را همراه آنها ریخت توی آب. بعد هم تا می توانست قلوه سنگ جمع کرد و همراه آن یک سیب زمینی، انداخت توی دیگ. برخلاف انتظار بقیه و شما، تمام جمعیتِ انبوه چندتا چندتا پیاله آوردند و از آن آبگوشت خوردند و تا تواستند از مزه اش تعریف کردند. می دانید چه شد که آشپزه چنین تصمیمی گرفت؟ او کمی به قدرت جادویی آشپزی ایمان داشت، و مهمتر از آن گرسنگی گرسنگان. حالا رابرت رایت هم یک مشت نخودلوبیای حقیقت را قاطی گونیگونی سنگریزه و شن دروغ کرده و انداخته توی دیگ کتابش. چندتا قلوه سنگ بزرگ هم برداشته و همراه یکی دو تا سیب زمینی پرت کرده توی دیگ. بعضی فکر می کنند او چنین تصمیم شجاعانه ای را به خاطر اعتماد به نفسش و اطمینان به قدرت جادویی روایت گرفته است. بله، این هم هست. ولی تکیه اصلی او به گرسنگی کرورکرور آدم بوده که هیچ کس کاری به کارشان ندارد. جالب اینجاست که این طرف، همان ها که مثلا باید آشپزها را جمع کنند تا برایشان آش بپزند، خودشان گرسنه هایی هستند که برای خوردن آش رایت سر و دست می شکنند. خاک بر سر بیعرضه و بیلیاقت آقایان.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.