بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

به من گفتند تنها بیا: "پشت خطوط داعش"

به من گفتند تنها بیا: "پشت خطوط داعش"

به من گفتند تنها بیا: "پشت خطوط داعش"

سعاد مخنت و 2 نفر دیگر
3.7
23 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

37

خواهم خواند

28

گزارشی جذاب و گاه تکان دهنده از قلب شبکه های تروریستی داعش در خاورمیانه و شمال آفریقا.

لیست‌های مرتبط به به من گفتند تنها بیا: "پشت خطوط داعش"

یادداشت‌های مرتبط به به من گفتند تنها بیا: "پشت خطوط داعش"

            سرگیجه پررنگ ترین حس من بعد از تموم کردن این کتابه.دوست دارم درباره این کتاب خیلی چیزا رو بگم.اما باید خلاصه کنم.
نظرم رو به دو بخش تقسیم می کنم:
ظاهر و قلم کتاب:
این کتاب رمان نیست.پس انتظار نداشته باشین زود تمومش کنین.اما به نظرم رهاش هم نکنین.اینکه هر دفعه 5 صفحه بخونین و بذارین برای هفته بعد اصلاا راه حل خوبی به نظر نمیرسه.یا هر دفعه یه فصل یا دو فصل رو تموم کنین یا مثل من یه روز و نیم بذارین تا تمومش کنین! چون به هرحال کتاب مهمیه و بی انصافیه بگم به خاطر فونت ریزش نخونین!( واقعا جا داشت یه کم فونت رو بزرگ تر می کردن! اینکه کتاب تعداد صفحاتش و قیمتش دو برابر می شد احتمالا ارزشش رو داشت!)
من دو سال پیش  این کتاب رو خریدم.تا همین چند مدت پیش دوست داشتم این کتاب رو از جلوی چشمام دور کنم!
چون فقط موفق شده بودم 117 صفحه رو بخونم. اما تصمیم گرفتم این بازی کثیف رو تموم کنم! و خدا رو هزار مرتبه شکر که این کتاب رو خوندم. امیدوارم این کتاب مقدمه ایی باشه برای خوندن کتاب هایی که واقعا بالذات کتابن! نه شبهه کتاب!

و اما بخش باطن و محتوا:
از شجاعت خانوم مخنت بگذریم( واقعا دمشون گرم) با سیری که در نظر گرفتن و نکاتی که گفته شد این به خوبی و تلخی برام روشن شد که چرا یه غیر مسلمون آلمانی بایدمسلمون بشه و از قضا داعشی و پاشه بیاد سوریه!!
و خب چیز دیگه ایی دراین باره نمیگم
فقط میگم این کتاب رو بخونین
و واقعا بخونین
حتی اگه از 100 تا جمله کتاب30 تا هم با حواس جمعی بخونین ارزشش رو داره.
پ.ن: صفحه 270.....
          
            به من گفتند تنها بیا
«تنها راه درست راه ماست.»
مخاطب جمله بالا، روزنامه¬نگاری به نام سعاد مخنت است. و گوینده¬ئ آن، ابویوسف یکی از افراد بانفوذ جبهه داعش. این دیالوگ در یک دیدار نیمه¬رسمی رد و بدل شده است. شخصی که خود را نماینده دولت اسلامی می¬داند قطعاً به راه خودش هم ایمان دارد. و سعاد مخنت دختر جوان روزنامه¬نگارِ مراکشی تبارِ تبعه آلمان در پی کشف منشاء و دلیل این یقین و قطعیت است. چرا یک گروهک خون¬ریز و قاتل و سفاک خود را برتر و والاتر از همه می¬دانند؟ 
سعاد مخنت تجربه¬ها و نظریات خود را در کتابی به نام « به من گفتند تنها بیا» مکتوب کرده. عنوان کتاب به علاوه توضیح روی جلد« پشت خطوط داعش» و حتی فصل اول کتاب این شبهه را به وجود می¬آورد که سعاد مخنت به پشت جبهه داعش راه پیدا کرده و تمام صفحات کتاب حاصل گفتگو با فرماندهان و نیروهای داعش است. عنوان کتاب حتی تاحدودی توهم آدم¬ربایی را به وجود می¬آورد. دختری که اسیر دست داعش شده و به طور معجزه¬آسایی نجات پیدا کرده. اما همه این چینش¬ها شاید فقط یک ترفند تبلیغاتی است برای جلب توجه مخاطب. البته این ترفند تبلیغاتی چیزی از ارزش¬های این کتاب کم نمی¬کند. خبرنگار جوان اسیر دست داعش نبوده. حتی هیچ¬وقت پا به جبهه¬های داعش نگذاشته اما در مکان¬هایی حضور داشته که کم-خطرتر از جبهه داعش نبودند. پا به مکان¬هایی گذاشته و با افرادی  گفتگو کرده که زنده برگشتن از آن موقعیت¬ها اغلب شبیه یک معجزه است. سعاد مخنت درواقع دنبال ریشه تروریسم منسوب به گروه¬های اسلامی و نحوه شکل¬گیری آن بوده و هست. گروه¬هایی مثل القاعده و داعش. او گاهی با سران این جنبش¬ها به گفتگو نشسته و گاه با افراد رده¬های پائین¬تر و گاه با خانواده¬های این افراد. حوادث کتاب به صورت متوالی از سال 2014 شروع شده و در سال 2016 به سرانجام می¬رسند. اما همه حوادث به صورت خطی پیش نمی¬رود. نویسنده کتاب به فراخور صحنه¬های کتاب فلاش¬بک زده و داستانی را در گذشته روایت کرده است. بخش قابل توجهی از کتاب مربوط به کودکی و زندگی خانوادگی نویسنده است. شاید با توجه به موضوع کتاب پرداختن به زندگی خصوصی نویسنده غیر ضروری به نظر برسد، اما اگر بدانیم که او از مادری شیعه و پدری سنی متولد شده و به عنوان یک مسلمان عرب¬تبار در یک کشور اروپایی با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم کرده، دیگر روایت¬های شخصی، بی¬مورد به نظر نمی¬رسند. تجربه زیستی از او یک منتقد و تحلیل¬گر ساخته. سعاد مخنت در کتاب« به من گفتند تنها بیا» فقط یک راوی یا قصه¬گو نیست. او اطلاعات را تحلیل می¬کند و با توجه به تحلیل¬هایش به نقد جامعه می¬پردازد. و اتفاقاً نوک تیز پیکان نقد او به سمت تروریست¬ها نیست. او مجموعه عواملی که باعث شکل¬گیری این گروهک¬ها شده¬اند را مورد هدف قرار داده. خیلی بی¬پروا به سیاست-های غرب خصوصاً آمریکا می¬تازد. اما اختلاف میان شیعه و سنی را هم یکی از عوامل مهم این فجایع می¬داند. البته همه تحلیل¬ها را از زبان خودش ارائه نمی¬دهد. بخشی از این تحلیل¬ها را در نقش راوی از زبان دیگران نقل می¬کند. خصوصاً وقتی که نقش شیعیان را در این حوادث پررنگ می¬کند یا جایی که به نقش ایران در منطقه اشاره می¬کند. 


          
            خب اول از خوبیاش بگم:
 نثر خوب و پر شش و ترجمه ی مناسب و اینجور چیزا
چیزای جالبی تو کتاب نظرمو جلب کرد. کنکاش رفتاری جوونایی که جذب فرهنگ جهادی افراطی گروه های افراطی میشن قابل تامل بود برام. میدونستم که خیلی از کسانی که از اروپا جذب این سبک گروه ها شدن، بر اثر خلاهای روحی و عقده های اجتماعی دست به این کار زدن .چیز قابل پیش بینی هم هست ولی نمی‌دونستم انقد حجمش وسیع بوده و از گذشته ی گذشته تا به  الان در حال رخ دادن بوده. یعنی فک می‌کردم از زمانی که داعش روی کار اومد این موج وسیع جذب مخاطب از اروپا شروع شده ولی گویا به خیلی قبل تر ها برمیگرده.
دیگه اینکه شجاعت مخنت برای رفتن تو دل این ماجراها و شنیدن حرف های افراطی ها هم چیز خوبی بود. اینکه به خاطر داشتن یک سری مشترکات و از سر گذراندن شرایط یکسانی تو دوران نوجوانی در اروپا، یه احساس دین یا حالا هرچی میکرد تا حرف این آدما رو بشنوه هم قابل احترامه
و خیلی برام جالب بود که بحث اختلاف بین شیعه و سنی رو انقد خوب و دلسوزانه مطرح کرده و به عنوان عاملی که انسجام مسلمونا رو از بین میبره و اینکه این اختلافات در جاهایی مغرضانه ایجاد شده تا اتفاقاً به نفع گروه های دیگه باشه.

ولی خب:

به نظرم این کتاب و روایت هایی که توش میشه اونقدرا هم بیطرفانه ، بیطرفانه ی مطلق نبود..لا اقل اونجوری که تو صفحه ی آخر کتاب خود نویسنده مدعی میشه...جاهایی بود که انگشت اتهام به سوی یه سری گروه ها نشانه گرفته میشه بدون اینکه روایت اون گروه ها رو هم مطرح کنه(همونجور که روایت جهادی ها رو مطرح میکنه)
بعضی گزاره ها بودن که لنگ در هوا رها شده بودن و من احساسم این بود که عامدانه این اتفاق افتاده، یعنی بدون اینکه دروغی نوشته بشه حقیقت جوری گفته شده که یه مفهوم خاص رو القا کنه
مثلا در باب بحرین و انقلاب هاش: نظر یه سری اقلیت های مذهبی مث مسیحیا رو مطرح میکنه که تو بحرین قبل از آشوب ها زندگی خوب و راحتی داشتن و بعد مخنت با تحلیل های خودش می نویسه که بحرین قبل از اعتراضات کشور به ظاهر مدرن و پیشرفته ایه تا جایی که زن ها حق رانندگی و دخالت در امور سیاسی و... داشتند ولی با مخالفت یه سریا و گروه های شیعه که سعی داشتن بحرین رو شبیه جمهوری اسلامی ایران کنن اوضاع در بعضی نقاط سخت شده و حتی در برخی نقاط زن ها مجبور به رعایت حجاب شدند... به نظر من اگر یه خواننده ی غیر ایرانی اینو بخونه واقعا بهش القا میشه که احتمالا تو ج.ا زن ها حق رانندگی و رای و ... ندارن. یا مثلا چند جایی انگشت اتهام رو به نقل از سنی های ساکن عراق به سمت شبه نظامیان شیعه عراق روانه میشه ولی پاسخ  چندانی از شیعیان عراق رو در کتابش ثبت نمیکنه جز یکی دو نفر که میخواسته باهاشون مصاحبه کنه و هر دو هم قبل مصاحبه کشته میشن و همون اتهام ها دست نخورده سر جاشون باقی موندن.
مشکل این نیست که چرا این اتهام ها رو نقل کرده. اتفاقا خوبم هست .مثلا من به عنوان یک شیعه برام جالب بود نظرات یه سری از سنی مذهبا راجع به شیعیان رو بدونم. ولی حق هم داشتم که یه جواب درست و حسابی از اون طرف هم داشته باشم تا  شناخت بهتری درباره ی این اختلافات پیدا کنم 
همون قدر که مخنت برای شنیدن حرف تک تک جهادی هایی(سلفی ویا سنی هایی که مورد ظلم قرار گرفتن) که بهشون تو کتاب اشاره کرده،سفر کرده  با رابط هاش در تماس بوده، خطر کرده،به نظرم  به گروه شیعیانی که اشاره کرده هم باید فرصت حرف زدن میداده تا بشه در نهایت تو کتابش ادعا کنه که به خاطرشغلش خیلی ها از هر تفکری ازش بدشون میاد چون طرف کسی رو نمیگیره و موضعش رو مشخص نمیکنه
          
            "به من گفتند تنها بیا" آنچه انتظار می رود نیست.
وقتی در توضیح کتابی به شما می گویند: این کتاب روایت زن خبرنگاری است از آنچه پشت خطوط داعش اتفاق می افتد، شما انتظار دارید در این کتاب از احوالات خانواده پیروان داعش بخوانید. بخوانید که بچه هایشان چه درسی می خواندند یا همسر یک مرد داعشی روزش را چطور می گذرانده. چون طبیعتا اینها چیزهایی است که پشت خطوط داعش در جریان بوده.
اما مساله "سعاد مخنت" در اینجا اصلا وقایع پشت خطوط داعش نیست. سوال اصلی او این است که چطور مردان و زنان و بچه ها جذب داعش می شوند؟ چه چیزی آنها را به آنجا می کشاند و چرا؟
به همین خاطر تا دو سوم کتاب اصلا صحبتی از داعش به میان نمی آید. سعاد مخنت شما را در بین مردم "طالبان" و "القاعده" می برد که حرف های نگفته آنها را بشنوید. در کنار روایت همیشگی غرب از آنها. تا بتوانید ریشه های فکری و انگیزه های مشترک همه گروه های مثل داعش را ببینید.
اینکه چرا یک مسلمان مقیم آلمان باید به سوریه برود و  سر ببرد، یا چرا یک زن جوان مهاجر در اروپا باید درخواست ازدواج با مردان جهادگر را بدهد سوالی است که نویسنده به خوبی جواب می دهد.
همه اینها در کنار روایت جذاب "مخنت" از وقایع هیجان انگیزی که برایش رخ داده، این کتاب را به شدت مفید و گیرا کرده است.
اگر به این گروه های تروریستی و نحوه شکل گیری و تفکراتشان علاقه مند هستید، اصلا نگاه این خبرنگار مراکشی-آلمانی را از دست ندهید که او جانش را بارها برای دیدن حقایق بی نظیری به خطر انداخته. حقایقی که جای دیگر روایت نشده.
.
پ.ن: اینکه شعار نوشته شده روی کتاب دروغ است واقعا اذیت کننده بود. اما خود نویسنده داستان کارآگاهی اش انقدر جذاب بود که خواندنی باشد.
پ.ن2: مطالب کتاب بسیار ناب بود و نویسنده خیلی صادقانه روایت می کند. دید جدیدی به داعش و القاعده و... رو در این کتاب تجربه کردم.
          
            .

از زوایای بسیار زیادی می‌شود به کتاب سعاد مخنت نگاه کرد. هم زندگی او خاص است و هم ارتباطش با شبکه بزرگ جهادی‌های اهل سنت. یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌هایش هم این است که در میانه ایستاده است. از این رو هم می‌تواند به چپ نگاه کند و هم به راست، هم به غرب و هم به شرق، هم به جدید و هم به قدیم، هم به اروپایی و هم به مهاجر، و الی آخر. خصائص دیگری هم دارد که باعث می‌شود روایت کتاب در برخی مواضع، از گزاره‌های سرراست فاصله بگیرد و همزمان در لایه‌های متعددی، مطالب متنوعی را آشکار کند. اما آنچه برای من بیش از همه مهم است، خود خبرنگاری است. این کتاب پرده‌های زیادی را از چشمان ما جهان‌سومی‌ها در موضوع خبرنگاری، و در نتیجه آزادی بر می دارد. 
معروف است که مطبوعات یکی از چهار رکن دموکراسی است. این حرف درست است، اما به گوش ما معنی خنده‌داری پیدا کرده است. ما کودکانه و حتی می‌توان گفت ابلهانه فکر می‌کنیم معنی این جمله آن است که «هر کسی را که خواست چیزی در روزنامه بنویسد آزاد بگذارید تا دموکراسی تحقق پیدا بکند.» این موضع دورترین نقطه برای شناخت «آزادی» است. آزادی مد نظر دنیای جدید (و در نتیجه خبرنگاری به عنوان یک پایه جامعه آزاد)، زیربنای برپایی یک جامعه جدید است با همه عناصر اصلی آن. وقتی می‌گویند که آزادی زیربنای جامعه جدید است، در حوزه قضایی و اعمال حکم حاکمیت هم به آن قائلند. توجه به مطبوعات آزاد، به هیچ وجه به معنای «ول کردن» جامعه نیست، بلکه دقیقا برعکس، به رسمیت شناختن «مسئولیت» همه شهروندان در قبال جامعه خود است. مطبوعات به راه نیفتاده تا مردم همین طوری از چیزها با خبر باشند و یک عده هم منبعی برای امرار معاش پیدا کنند. قرار است مطبوعات هر شهروند را به مسئولی در قبال همه تصمیمات یک کشور بدل کند. اول از همه، خود فرد خودش را به عنوان یک مخاطب خبر مسئول می‌داند و در وهله بعد، جامعه هم از او مسئولیتش را بازخواست می‌کند. برای همین هم هست که مطبوعات به اندازه‌ای که با «آزادی» مرتبط است، با «حقیقت» هم ارتباط دارد. خبرنگار وظیفه دارد حقیقت را به مخاطب برساند، و مخاطب وظیفه دارد مسئولیت آگاهی از حقیقت را بپذیرد. به هیمن دلیل دستگاه‌های متعدد می‌توانند شهروندان را در قبال آگاهی از خبرهایی که به آنها می‌رسد، بازخواست بکنند. 
پس وقتی گفته می‌شود که مطبوعات یکی از چهار رکن جامعه دموکراتیک است، بدین معنی است که بدون مطبوعات آزاد، جامعه مدرن اساسا کار نمی‌کند و در مسیر خود با مشکل مواجه می‌شود. بدون مطبوعات آزاد، پلیس امکان ایجاد نظم ندارد. بدون مطبوعات آزاد، دستگاه قضایی نمی‌تواند قانون را اعمال بکند. و از همه مهمتر بدون مطبوعات آزاد، سیستم اطلاعاتی-امنیتی یک کشور نخواهد توانست با جریان تغییرات اجتماعی پیش بیاید. «به من گفتند تنها بیا» یک نمایش واضح از پیوند عمیق و بنیادین خبرنگاری با پلیس، دادگاه‌ها و دستگاه‌های امنیتی است. اشتراک همه این‌ها هم در «منابع» خبری است که امکان گردش اطلاعات و در نتیجه کارکرد درست تمام جامعه مدرن را ایجاد می‌کنند. فاصله سعاد مخنت با نیروهای امنیتی، پلیس و وکلا چنان کم است که ممکن است اذهان ساده ما او را با نیروهای وابسته به هرکدام از آن نهادها اشتباه بگیرد. خیر، او فقط یک خبرنگار است، منتها خبرنگاری واقعی. 
به نظرم این کتاب می‌تواند حداقل سه پیام برای اذهان ساده‌اندیش ما داشته باشد. اولین آن پیام‌ها، هشدار به اهالی مطبوعات و روشنفکران است. به خصوص آنها که سانسور را تنها مشکل کار مطبوعاتی و فکری در ایران می‌دانند. واقعا سعاد مخنت باید یک الگو برای خبرنگاران و روشنفکران اکثراً بی‌حمیت ما باشد. تلاش حیرت‌انگیز او برای کشف حقیقت، نه نمایشی از آزادی بلکه تحقق خود آزادی در بنیادی‌ترین شکل خویش است. آزادی برای او امر مقدسِ برپا دارنده جهان جدید است که بسیار به ارزش‌هایش دل بسته است. حمیت او در جستجوی حقیقت به هر روش ممکن، پاسداشت خود آزادی و تقدیس آن است. در حالی که عموم مدعیان مطبوعات آزاد در ایران، از سر تنبلی یا به خاطر حفظ منافع شخصی و گروهی، «مطبوعات آزاد» را فریاد می‌کنند. آنچه در میان ما کمترین اهمیت را دارد، «حقیقت» و «آزادی» است که به ترتیب با مچ‌گیری و ول کردن مردم معادل گرفته می‌شود. 
پیام دوم برای مخاطبان است که امروزه در شبکه‌های اجتماعی غرق شده‌اند و به چیزی جز سرگرمی نمی‌اندیشند. آنها مسئول خبرهایی هستند که به آنها می‌رسد. این حجم از شایعات و بی‌مسئولیتی در شنیدن یا نشنیدن خبرها از سوی مخاطبان ایرانی، نشانه یک وضعیت اخلاقی تأسف‌برانگیز است. همه فکر می‌کنند که اخبار مایه شادی و مسرت یا خشم و نفرت است. در حالی که خبر برای آگاه کردن مخاطب منتشر می‌شود. مخاطب باید به وظیفه خود در قبال خبرها آگاه باشد و خود را تماشاگری نشسته بر ساحل جریان اطلاعات نبیند. او حامل برخی اخبار است که به این راحتی نباید هر جایی و هرطوری منتشر شود. و  از آن مهمتر، او حامل مسئولیت آن خبرهاست که او را به عمل و کنش اجتماعی دعوت می‌کند. او نباید نسبت به حوادث بی‌اعتنا باشد و بدون انجام عملی که وظیفه خویش تشخیص می‌دهد، از کنار اخبار بگذرد. 
پیام سوم متوجه حاکمیت است. خوب است مسئولان، به ویژه مسئولان دستگاه‌های امنیتی و قضایی و پلیس با خواندن این کتاب، نسبت به شبکه پیچیده قدرت در دنیای جدید آگاه شوند. چرا مسئولان ما نمی‌فهمند که تضعیف روشنفکران و در کل همه دست‌اندرکاران مطبوعات، تضعیف خود آنهاست؟ چرا متوجه نیستند که بی‌اعتمادی حاکمیت به خبرنگاران جامعه، نشانه بی‌اعتمادی‌اش به خود و به تعبیر روان‌شناختی آن، عدم اعتماد به نفس حاکمیت است؟ اینان چرا درک نمی‌کنند که مخدوش کردن حریم آزادی، زدن تیشه به ساقه درخت قدرت در جامعه است؟ این کتاب را بخوانند تا شاید کمتر به تضعیف آزادی‌های اجتماعی و سیاسی فکر کنند، تا متوجه شوند که بر شاخه نشسته‌اند و بن می‌برند. مخالفت آنها با آزادی، دور شدن آنها از حقیقت را در پی داشته و به انزوا کشانده است. این است که همواره از جامعه عقبند و دست از تصمیمات اشتباه و پرهزینه خویش برنمی‌دارند. البته که اگر مسئولان اهل خواندن کتاب بودند، خیلی پیش از این‌ها به اهمیت مطبوعات (و به طور کلی رسانه‌های) آزاد در دنیای جدید پی برده بودند و این قدر کودکانه و (حتی می‌شود گفت) ساده‌لوحانه درباره کنترل جامعه پیچیده‌ای چون ایران جدید تصمیم نمی‌گرفتند. حال که اکثر مسئولین کتاب نمی‌خوانند، بعید می‌دانم که خواندن کتاب سعاد مخنت هم فایده چندانی ببخشد و آنها را به اهمیت پاسداشت حرمت آزادی واقف گرداند.