بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

اسطرلاب حق: گزیده فیه ما فیه

اسطرلاب حق: گزیده فیه ما فیه

اسطرلاب حق: گزیده فیه ما فیه

4.5
10 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

11

خواهم خواند

3

فیه مافیه، کتابی است منثور از خالق مثنوی، مولانا جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولوی. آنچه در این کتاب آمده صورت ویراسته و تثبیت شده ی بیانات شفاهی مولاناست و بنابراین واژه ها و ساختار جمله های آن را حد وسط میان زبان گفتار و زبان نوشتار باید به شمار آورد. در این کتاب می بینیم که مولانا، در مناسبت های گوناگون، بیش تر در مجلس پذیرایی امیری یا وزیری که به زیارتش آمده اند، سخن می گوید و البته کلام مولانا هیچ گاه از باریک اندیشی ها و نکته سنجی های لطیف عرفانی خالی نیست. محمد علی موحد در این گزیده، که با نام اسطرلاب حق شناسانده شده است، از نسخه ی فروزانفر استفاده کرده و در پاره ای موارد به ترجمه ی ترکی گلپینارلی هم مراجعه کرده است. توضیحات او فراتر از ترجمه ی جملات عربی و لغت های غریب و ناشناخته است و تلاش شده تا پیوند مطالب را در خطوط کلی اندیشه ی مولانا متذکر شود. کتاب شامل بخش مقدمه ای است که در آن آثار منثور مولانا بررسی شده اند، این آثار شامل مجالس سبعه، مکتوبات و مقالات مولانا یا همان فیه مافیه هستند. پس از آن گزیده ی فیه مافیه با توضیحات و تعلیقات دکتر موحد آمده است. برای استفاده ی اهل فن، فهرست تحلیلی مطالب، فهرست قصه ها، فهرست آیات و احادیث و فهرست لغات نیز در پایان کتاب ضمیمه شده اند.

لیست‌های مرتبط به اسطرلاب حق: گزیده فیه ما فیه

یادداشت‌های مرتبط به اسطرلاب حق: گزیده فیه ما فیه

«هر که از
            «هر که از ما کند به نیکی یاد  
                                              یادش اندر جهان به نیکی باد»

«اسطرلاب حق» گزیده‌ای ۱۰۰ قسمتی از فیه ما فیه مولاناست به گزینش استاد تمام، محمد علی موحد.
فیه ما فیه مجموعه‌ای از سخنان منثور مولانا است. 
آن طور که استاد موحد می‌گوید چون این سخنان خطاب به افراد اندک حاضر در پیش مولانا بوده است، تلاش کرده تا در حد و اندازه‌ی فهم مستمعان سخنرانی کند. برعکس مثنوی معنوی که می‌تواند منتظر بماند تا اهل خود را بیابد.
استاد موحد با پانوشت ها و ذکر معانی کلمات غریب، خوانش این متن کهن را راحت‌تر و شیرین‌تر کرده است.

«علم اگر بکلی در آدمی بودی و جهل نبودی آدمی بسوختی و نماندی. پس جهل مطلوب آمد از این رو که بقای وجود به وی است.»

«منصور را چون دوستی حق به نهایت رسید دشمن خود شد و خود را نیست گردانید. گفت اناالحق، یعنی من فنا گشتم حق ماند و بس. و این به غایت تواضع است و نهایت بندگی است. یعنی اوست و بس. دعوی و تکبر آن باشد که گویی تو خدایی و من بنده، پس هستی خود را نیز اثبات کرده باشی.»