یادداشت محمد خزائی

اسطرلاب حق: گزیده فیه ما فیه
        سخن بی پایان است، اما به قدر طالب فرو می آید که وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ. حکمت همچون باران است: در معدن خویش بی
پایان است، به قدر مصلحت فرود آید در زمستان و در بهار و در تابستان و در پائیز، به قدر او و بیشتر و کمتر. اما از آنجا که می آید، آنجا بی حد است. شکر را در کاغذ کنند یا داروها را عطاران، اما شکر آن قدر نباشد که در کاغذ است کانهای شکر و دارو بی حدست و بی نهایت در کاغذ کی گنجد؟


پس اگر من اندکی از کلام حضرتش بهره بردم نه مشکل از کلام که مشکل از ثقل السمع مستمع است که ظرف وارونه و شکسته کجا مملو شود؟
ولیکن چه چیز دل را برمی گرداند، چه چیز ظرفمان را می شوید و وسیع می کند، جز همین کلام صاحب نفسان که همان باد بهاری است و تن را باید به آن سپرد تا مگر زنده شود و پربار.
پس جان ها نپوشانید از حرف حق و گوش بسپارید مگر شنوا شویم و مهدی.
      

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.