همت به روایت همسر شهید (نیمه پنهان ماه 2)
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
135
خواهم خواند
10
نسخههای دیگر
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
جوانی که از در آمد تو؛ لباس سپاه تنش نبود، یک پیرهن چینی داشت و لبه جیبش عکس امام را زده بود که می خندید. شلوارش کُردی بود، هر چند به او نمی آمد کُرد باشد. جثه اش نحیف بود، ریشش بیش از معمول بلند و نگاهش... نگاهش دختر را یاد اهواز انداخت، یاد روزهای بچگی؛ اهواز، تهران، تبریز؛ به خاطر شغل پدرش ایران را یک دور گشته بودند. رو کرد به دوستش، گفت: «بین برادرهای کُرد چه برادرهای خوبی پیدا می شن!» دوستش خندید، گفت: «برادر همت از بچه های اصفهانه. من توی دانشسرا باهاش همکلاس بودم. این جا مسوول روابط عمومی سپاهه.» سرش را از روی بالش برداشت و نیم خیز شد، همت را دید.
بریدۀ کتابهای مرتبط به همت به روایت همسر شهید (نیمه پنهان ماه 2)
نمایش همهلیستهای مرتبط به همت به روایت همسر شهید (نیمه پنهان ماه 2)
یادداشتها
1400/11/4
6
1402/5/3
41
1402/1/13
7
1400/11/7
3
1401/8/22
3
1403/2/17
0
1402/11/27
1
1403/4/2
2
1402/8/19
1