بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

اندوه بالابان

اندوه بالابان

اندوه بالابان

مهدی رجبی و 2 نفر دیگر
3.1
12 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

15

خواهم خواند

3

: از وقتی این غریبه پا گذاشته بود روی لنج ،ناخدا ساکت و مرموز شده بود. مندو پرسید : «ناخدا راست میگه ؟ خو یعنی ، مارتوشه جدی ؟» ناخدا داد زد : «لابد هست !صدبار نگفتمت تو اثاث مرد سرک نکش ؟» مندو سرشض را انداخت پایین برسام زد روی شکم مندو گفت : «شارجه که رسیدیم انعام تپل می دم بهت. » مندو با اخم دستش را پس زد.ناخدا زل زد به دریا و گفت :« شبوت آدم های خسیس وسط تنگه می اندازه تو دریا ! شنا بلدی ؟» برسام خنده ای زورکی کرد و بعد چند تا اسکناس گذاشت روی سینی چای و پرسید :«شبوت یعنی چی ناخدا ؟ اسم بندریه ؟» مندو ذوق زده پول ها را برداشت . ناخدا با اخم همیشگی اش گفت :«شبوت یعنی شبوت !»

لیست‌های مرتبط به اندوه بالابان

یادداشت‌های مرتبط به اندوه بالابان