زمستان

زمستان

زمستان

4.5
41 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

73

خواهم خواند

11

خرید از کتابفروشی‌ها

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

سهراب سپهری در مهرماه یک هزار و سیصد و هفت در کاشان متولد شد. کودکی خود را در باغ بزرگ اجدادی پر از گل و گیاه و درخت بود گذراند و تصاویر زیبایی از بازی نور با تن برگ در ذهن کودکانه خود ذخیره کرد تا به موقع خود را در میان هیاهوی زشت روی شهرهای بزرگ به مدد آنها جان لطیف خویش را نجات دهد و خسته دلان را به دنیایی از زیبایی و طراوت رهنمون شود.

یادداشت‌های مرتبط به زمستان

زینب

1399/12/17

            گرگِ هاری شده ام/ هرزه پوی و دله دو/ شب در این دشتِ زمستان زده ی بی همه چیز/ می دوم/ برده ز هر باد گرو/ چشم هایم چو دو کانون شراب/ صف تاریکیِ شب را شکند/ همه بی رحمی و فرمانِ فرار/ گرگِ هاری شده ام/ خون مرا ظلمتِ زهر/ کرده چون شعله ی چشمِ تو سیاه/ تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم/ آه می ترسم..آه/ آه می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و شوق/ که تو خود را نگری / مانده نومید ز هر گونه دفاع/ زیر چنگ خشن و وحشی خونخوار منی.../ پوپکم... آهوکم... چه نشستی غافل؟ کز گزندم نرهی/ گرچه پرستارِ منی/ پس از این دره ی ژرف/ جای خمیازه ی جادو شده ی غار سیاه/ پشتِ آن قله ی پوشیده ز برف، نیست چیزی؟ خبری؟/ ور تو را گفتم چیز دگری هست/ نبود، جز فریب دگری.../ من از آن غفلتِ معصوم تو ای شعله ی پاک/ بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم/ منشین بامن، با من منشین.. تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟/ تو چه دانی که پسِ هر نگهِ ساده ی من، چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست؟ و نگاه تو که پر عصمت و ناز، بر من افتد، چه عذاب و ستمیست.../ دردم این نیست ولی/ دردم اینست که من بی تو دگر، از جهان دورم و بی خویشتنم.../
پوپکم.. آهوکم... تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم... مگرم سوی تو راهی باشد، چون فروغِ نگهت... ور نه دیگر به چه کار آیم من/ بی تو/ چون مرده ی چشمی سیهت...
منشین اما/ با من منشین.../تکیه بر من مکن ای پرده ی طناز حریر.../ که شراری شده ام.../ پوپکم... آهوکم... گرگِ هاری شده ام....
          

2