بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

من در رقه بودم: خاطرات محمدالفاهم (ابو زکریا) عضو جدا شده داعش

من در رقه بودم: خاطرات محمدالفاهم (ابو زکریا) عضو جدا شده داعش

من در رقه بودم: خاطرات محمدالفاهم (ابو زکریا) عضو جدا شده داعش

هادی یحمد و 1 نفر دیگر
4.0
15 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

38

خواهم خواند

15

این که سربازان دولت خلافت سر بعضی افراد رابریدند ، فقط یک پیام رعب آفرین برای دنیا نبود،بلکه پیام قاطعی به همه سربازان و طرفدارانخود دولت در قلمرواش نیز محسوب می شد.حقیقت ،بریدن سر افراد ، یک پیام ««تضمینی»» بودمبنی بر این که هر کس با دولت خلافت بجنگدیا در مقابل آن شورش کند،سرنوشتی جزجدا شدن سرش با خنجر تیز نخواهد داشت.شاید چیزی که از بریده شدن سر فر (از گوش تاگوش) دردناک تر باشد ، شکنجه روحی قربانی استکه پیش از بریده شدن سرش ، و با دیدن خنجرتحمل می کند.

لیست‌های مرتبط به من در رقه بودم: خاطرات محمدالفاهم (ابو زکریا) عضو جدا شده داعش

یادداشت‌های مرتبط به من در رقه بودم: خاطرات محمدالفاهم (ابو زکریا) عضو جدا شده داعش

            .


در قرن نوزدهم متفکرینی از ارتباط ایدئولوژی و نهیلیسم سخن گفتند و آینده تاریکی را هشدار دارند. در زمانی که اروپا با قدرت پیش می‌رفت و علم هر روز دستاوردهای جدید را نشان می‌داد و آمریکا اراده کرده بود بهشت زمینی را بسازد، اندک افرادی بودند که از ظهور هیچستان سخن می‌گفتند و نابودی را در آینده می‌دیدند. دیگران به این سخن‌ها به دیده تردید می‌نگریستند. ایدئولوژی که سراسر قدرت‌آفرین است، چرا برخی این حرف ها را می زدند؟ معمولا متفکرین نشانه‌های دم دستی نداشتند تا به کار «اثبات» این ادعا بیاید، اما اهلش را متوجه عمق فاجعه کردند. در آن زمان، با تحلیل خودِ «ایده» و ارتباط بنیادین آن با «نفی»، فرارسیدن روزی را هشدار می‌دادند که دیگر «چیزی» نمی‌ماند. 
عموم مردم و دانشمندان و سیاستمداران و اهل دین، این سخنان را پس می‌زدند و در بهترین حالت، بی‌ارتباط با زندگی واقعی می‌شمردند. زندگی سراسر قدرت است و سیطره و قدرتمندان، هر کاری که بخواهند می‌کنند. و چه کسی قدرتمندتر از پیروان ایدئولوژی؟ پیش‌بینی‌ها آن بود که اتفاقا این عده می‌مانند و آنان را که وابسته به ایدئولوژی خاصی نیستند از بین می‌برند. اما قرن بیستم پیش آمده و ارتباط وثیق ایدئولوژی و نابودی، در عمل هم دیده شد. چرا ایدئولوژی به نابودی می‌رسد؟ به خاطر خلوص. خالص شدن، همه چیز را ویران می‌کند!
«من در رقه بودم» روایتی است از یک عضو جداشده دولت خلافت در سوریه، که به بحران‌های بسیار مهمی اشاره می‌کند. مهمترین این بحران‌ها، بحران خود ایدئولوژی است. دولت خلافت که با نفیِ نفیِ نفیِ... مسلمانان شروع شده بود، با جماعتی مواجه می‌شود که خودش را تکفیر می‌کنند. چرا؟ چون به اندازه کافی، یعنی به اندازه خود ایده سلفی‌گری، خالص و ناب نیست. آنان، بر اساس همان ایدئولوژی شکل‌گیری دولت خلافت، ابوبکر بغدادی را تکفیر می‌کنند. دولت خلافت هم آنان را خوارج می‌نامد و بر اساس عمل سلف صالح، این عده را تکفیر می‌کند! ابوزکریا که راوی کتاب است، و همواره از مباحث معرفتی گریزان بوده و از شوق شهادت فقط به عمل‌گرایی جهادی می‌اندیشیده است، با بحرانی روبه‌رو می‌شود که نمی‌تواند جوابش را بدهد؛ حق با چه کسی است؟ چه کسی را باید تکفیر کرد؟ این دومینوی تکفیر تا کجا ادامه خواهد داشت؟ و آیا روزی دامن خود او را هم نخواهد گرفت؟ کجا می‌توان متوقفش کرد؟ جایی که تنها دو نفر معتقد به سلف صالح در جهان مانده باشد و یکی از آن دو، دیگری را تکفیر کند؟ 
 او مخالف دولت خلافت می‌ایستد و فرار می‌کند. «من در رقه بودم»، روایت پیوستن او به دولت خلافت و فرار اوست.  چه چیزی در این روایت هست که آن را خاص می‌کند؟ این کتاب برای ما در ایران، چه دارد؟ اول هشداری است به آنها که قدرت را، پایه نگهداری دین می‌دانند، نه این که دین پایه قدرت شخص یا گروهی باشد. اینان توجه ندارند که ایدئولوژی دینی تکفیرگرا حد ندارد. برفرض که امروز بتوانند با این حربه، غرب‌گراها را کنار بزنند و اصلا همه‌شان را نابود کنند، به سرعت نوبت به خودشان خواهد رسید. دست به تصفیه درون دین‌دارها می‌زنند و «غیرخالص»ها را حذف می‌کنند. و این دومینو ادامه خواهد یافت تا شیعه‌ای در دنیا باقی نماند. این هشدار به مشابهت شیعیان با اهل سنت بر می‌گردد، از آنجا که هردو فرقه‌ای هستند در اذهان عالمان دین. هشدار دوم به مشابهت ما با تونس بر می‌گردد؛ یعنی تبعات مدنیزاسیون وصله‌پیله‌ای در بافت سنتی کشوری جهان سومی. درست است که ایران راه تونس (و بقیه کشورهای جهان سوم) را طی نکرد و سعی کرد از مدل دیکتاتورمحوری که برایش طراحی شده بود فاصله بگیرد، اما هنوز هم بخش عمده‌ای از مدل حکومت‌داری جمهوری اسلامی در ادامه مدرنیزاسیون بحران آفرین پهلوی قرار دارد. کتاب «من در رقه بودم» به درستی زمینه گسترش تفکر سلفی‌گری را در تونس پیگیری می‌کند و به مدرنیزاسیون دیکتاتورمحور تونس می‌رسد. آن نیروی قاهره‌ای که مدنیزاسیون را پیش می‌برد، هیچ تصوری از ابعاد تبعات آن در دهه‌های آتی ندارد و تصور شکل‌گیری چیزی مثل داعش را هم نمی‌کند. حتی پس از مطالعات متعدد هم باورش نمی‌شود که تروریسم به بانک و هیئت دولت و زراعت مکانیزه و واردات خودرو و غیره ربط داشته باشد، اما ربط دارد. متأسفانه توجهات ما ایرانیان به تبعات هول‌انگیز مدنیزاسیون کم شده و سایه‌های شوم قدرت گرفتن ایدئولوژی ناشی از آن کم شده و تیرگی آینده‌ی از پسِ مدرنیزاسیون آمده را نمی‌بینیم.
          
            این کتاب خاطرات محمد الفاهم عضو جداشده ی داعش است .
کتاب اطلاعات خوب و دست اولی درباره‌ی داعش به شما می‌دهد و تا حدودی کلیشه‌های ذهنی شما را در هم می شکند.
اگر این کتاب را بخوانید یحتمل شما هم مانند من شگفت زده خواهید شد.
قبل از شروع مطالعه‌ی کتاب انتظار داشتم که  با قصه‌ی زندگی فردی مواجه شوم که هدایت شده و به بطلان اندیشه‌های تکفیری پی برده باشد. اما دلیل جدایی محمد الفاهم از داعش، سهل گیری داعش نسبت به مردم غیرنظامی و عدم تکفیر ایشان است و از این حیث جالب است. یعنی با فردی مواجه هستیم که از داعشی‌ها تکفیری‌تر است.
کتاب اطلاعات خوبی درباره‌ی جریان های عقیدتی داعش و اختلافات داخلی ایشان به ما می‌دهد.
شیوه‌ی روایت کتاب این‌گونه است که در ابتدا پیوستن الفاهم به داعش تا زمان تغییر نظر او و تصمیم فرار وی را شرح می‌دهد و در نیمه دوم کتاب از کودکی او تا نقطه‌ی ابتدایی کتاب را می‌خوانیم. اما قصه‌ی فرار او  از سوریه نقل نشده است و احتمالا به خاطر مسائل امنیتی از شرح این قسمت صرف نظر شده است.