بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سرگشته راه حق

سرگشته راه حق

سرگشته راه حق

4.1
11 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

19

خواهم خواند

6

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

«برادر لئون» تمام سرمایة خود را خرج کرده و خورجین خود را برمی دارد، به صورت گدایی زشت و حقیر درمی آید و دربه در، روستا به روستا، به جست وجوی خدا می پردازد. دوازده سال به مشورت با قدیسین، فرزانگان، دیوانه ها، شاعران دوره گرد و... می پردازد و هیچ ردی از خدا پیدا نمی کند. تا این که وارد شهر اسیز می شود و چند جوان ضمن مسخره کردن او، برای رفع گرسنگی او را نزد فرانسوآ که به ولخرجه معروف بود، می فرستند. او فرانسوآ را می بیند که کنار پنجرة محبوبه اش نشسته است و آواز می خواند. فرانسوآ او را به خانه اش می برد و سیرش می کند. لئون با دیدن او منقلب می شود. فرانسوآ زمانی که لئون در بستر آرمیده است، شبی که قرص ماه کامل است، از تنهایی وحشت می کند و می خواهد روان خود را به خدا یا شیطان تسلیم کند که صدایی می شوند.

یادداشت‌های مرتبط به سرگشته راه حق

            تا صفحه دویست خواندم. می‌خواستم زودتر کنارش بگذارم اما باید در صفحه‌ای رُند تمامش می‌کردم؛ زیرا کتاب را با زاجرات پیدا کرده بودم و لااقل به دویدن‌های خودم نباید شلنگ می‌گرفتم.

 کتاب، زندگی پسرکی عیاش و هرزه‌گرد به نام فرانسوآ است که یهو خوابنما می‌شود و پی رُهبانیت می‌افتد؛ یک مشت گدا و دربه‌در دورش را می‌گیرند و آرام‌آرام یک مکتب عرفانی بر پایه فقر و عشق راه می‌اندازد. فرانسوآ آدم لوس و بی‌اخلاقی است؛ یعنی دچار زهدی خشک ، احمقانه و غیرانسانی شده و هر دفعه جملاتی از او ترشح می‌کند که ظاهراً عرفانی و باطناً شیطانی است. هیچ کاری جز دعا خواندن و گفت‌وگو با خدایش، که موجود بدخُلق و بی‌منطقی است، ندارد. هی از این روستا به آن روستا می‌رود و خود را مضحکه می‌کند تا مثلاً تکبرش بریزد. 

در حین خواندن کتاب، دو نکته به ذهنم رسید: اول این‌ که متاسفانه رگه‌هایی از این نوع عرفان به بعضی صوفیان مسلمان هم رسیده. دوم این‌ که برخلاف عرفان‌های دنیاستیز و دنیاپرست، عرفان اسلامی عرفان دنیاپذیر است؛ یعنی امور روزمره زندگی، نه تنها مانع سلوک نیست، بلکه می‌تواند بستری برای رشد هم باشد.
          
            <img src="https://bayanbox.ir/preview/6507335157391823092/2023-01-01-12-2000-33.jpg" width="233" height="333" alt="description"/>
خیلی کتاب لذت بخشی بود برای من. در میانه خواندنش با تنها دوست آمریکایی م درباره ش حرف زدم و او با اینکه پروتستان است گفت فرانچسکو برایش مورد احترام است و عکس زیر را از حیاط خانه اش فرستاد که یک تمثال سنگی از فرانچسکو است و همانطور که میبینید اینجا هم پرنده در آغوش دارد

بهانه آشنا شدن با فرانچسکو آسیزی برای من موسیقی بی نظیر فیلم "فرانچسکو" بود که ونجلیس ساخته بود و ترغیبم کرد فیلم را پیدا کنم و ببینم. اثری درخشان به کارگردانی لیلیانا کاوانی که نگاهش علاوه بر مذهبی بودن کاملا هنری هم هست. فیلم دیگری درباره زندگی فرانچسکو آسیزی هم دیدم به نام "برادر خورشید، خواهر ماه" که یک ایتالیایی دیگر ساخته و این اصلا غنای هنری فیلم کاوانی را ندارد و بیشتر برای مخاطب معتقد مذهبی ساخته شده
بعد اتفاقی رسیدم به این کتاب. خواندنش واقعا مثل نوشیدن آب زلال و یخ از یک جوی کوچک در سبزه زار پای کوه است. همان یک ذره ساختار و طرح و توطئه که کازانتزاکیس در زوربا و مسیح بازمصلوب تعبیه کرده هم اینجا وجود ندارد و البته به نظرم این همان هماهنگی فرم و محتواست چون زندگی فرانچسکو آسیزی همین قدر مبتنی بر گریز از همه تعلقات و بندهای دنیایی است

صحنه های مهم زندگی فرانچسکو که در دو فیلم وجود دارد اینجا هم هستند: گفتگو و انس با پرندگان، برهنه شدن در منظر عموم، همراه شدن با جزامیان، رفتن به دیدار پاپ برای گرفتن تایید فرقه و ... البته در فیلم فرانچسکو صحنه  زخم پذیری فرانچسکو هم وجود دارد که با موسیقی ونجلیس جزو تاثیرگذارترین بخشهای فیلم است. زخم پذیری یعنی فرد معتقد و مومن به حضرت مسیح با پدید آمدن همان پنج زخمی که مسیح بر صلیب داشت مورد تایید و تقدیس او قرار بگیرد که فرانسیسکن ها معتقدند فرانچسکو اولین زخم پذیر تاریخ بوده است. بعد از او هم افراد دیگری مدعی پدیدار شدن زخم در کف دستها و پاها شده اند. 

در طول مطالعه بارها و بارها فکر کردم فاصله عرفان فرانچسکو با عرفان اسلامی به نازکی مو است. مهمترین آموزه های او "فقر کامل و عشق کامل" هستند. مدام لذت طلبی را نکوهش میکند و یارانش را به ترک دنیا و دوری از قدرت طلبی فرا میخواند. از مهم ترین فرازهای رمان (و هر دو فیلم) اواخر کار است که اقبال به فرانچسکو زیاد شده و جوانان از گوشه و کنار ایتالیا می آینده تا به فرقه او بپیوندند اما فرانچسکو نه بلد است و نه میخواهد که مرامنامه ای تدوین کند. گیج و گول و سرگشته خداست و این خودش باعث اعتراضاتی میشود. 


اگر ریویو را در <a href="https://www.goodreads.com">این صفحه</a> بخوانید برخی از مواعظ عارفانه و دلنشین فرانچسکو را هم میتوانید ذیل متن ببینید و لذت ببرید

درباره این که کازانتزاکیس در این رمان چه کار کرده من هم مثل خیلی های دیگر نمیتوانم نظر بدهم چرا که او مهم ترین کار را کرده: خودش را کنار کشیده! از میان برخاسته تا حجابی بین مخاطب و فرانچسکو نشود. به نظرم خیلی با عشق و اعتقاد این رمان را نوشته و با توجه به دو رمان قبلی که اسم بردم باید هم این طور باشد. کازانتزاکیس منتقد سرسخت قدرت طلبی و دنیاپرستی کلیسای مسیحی است و اینجا با ارادت فراوان نسبت به فرانچسکو مینویسد که اشرافزاده ای فراری از لذتها بود

این را هم بنویسم و تمام: در نهج البلاغه امیرالمومنین وقتی از عیسی علیه السلام یاد میکند او را به همین صفت دنیاگریزی و گرایش به فقر میستاید با تعابیر تکان دهنده

اما فارغ از بحث دین به نظرم برای لذت بردن از این کتاب باید کمی احوالات درویشی و مردم گریزی داشته باشید. باید ذوق خاص عرفانی، دوری از لذت ها، تردید در توقعات بی پایان بشری و بیزاری از طمع سیری ناپذیر آدمها و خلاصه یک جور صوفی مسلکی داشته باشید. اگر این نمک در آب و گلتان نباشد همان اول کتاب را به کناری می اندازید.