دیدم که جانم می رود: خاطراتی از شهید مصطفی کاظم زادهدیدم که جانم می رود: خاطراتی از شهید مصطفی کاظم زادهحمید داودآبادی و 1 نفر دیگر4.066 نفر |16 یادداشتخواهم خواندنوشتن یادداشتبا انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.در حال خواندن1خواندهام196خواهم خواند15توضیحاتمشخصاتنسخههای دیگرکتاب دیدم که جانم می رود: خاطراتی از شهید مصطفی کاظم زاده، نویسنده حمید داودآبادی.تاریخ ایران خاطرات شهدا کتاب مصور زندگی نامه ادبیات ایران ادبیات دفاع مقدس دینی و مذهبی جنگی ادبیات واقع گرایانهیادداشتهای مرتبط به دیدم که جانم می رود: خاطراتی از شهید مصطفی کاظم زادهمبینا حمیدی1400/09/01 سلام وقت بخیر 🟡نقد کتاب دیدم که جانم میرود خلاصه:ماجرای بین حمید و مصطفی،دوستی دو نوجوان است که راهی جبهه میشوند. و در واقع نویسنده خاطرات خودش و دوست صمیمی اش که شهید شدن را نوشته. 🟩نقاط مثبت:متن کتاب روان است و مخاطب راحت ارتباط برقرار میکند. 🟢در بعضی از کتب شهدایی میبینم که شهید رو نویسنده جوری توصیف کرده که ما میگیم ما کجا شهدا کجا ولی این نویسنده خیلی قشنگ توصیف کرده. 🟢ماجرا ها یک سیر مشخص دارن و پراکنده نیستن. 🟢از اینکه در مورد هر شخصیت در پاورقی نوشته بودن خیلی خوشم اومد 🟢عکس های آخر کتاب خیلی زیبا و برای احساس همزاد پنداری مخاطب بسیار عالی هست و تاریخ زدن و معرفی افراد در عکس. 🟢صحنه ها و اتفاقات خیلی خوب توصیف شده. 🟢اسم کتاب رو بی نهایت دوست دارم. 🟢من با خوندن این کتاب خییلی حال خوبی پیدا کردم دوستی هایی از این جنس زیبا هستن، دوستی خدایی که باعث بشه هر دو طرف رشد کنند و برسن به حضرت دوست. من تشکر میکنم از نویسنده محترمشون. لطفاً برای شادی روح شهید مصطفی کاظم زاده صلواتی هدیه کنید.🙏🦋 07حبیبه خراسانی1402/02/24 تو تخفیف ده درصدی دانشگاه شریف شب قدر امسال خریدم😁 از اسمش فکر کردم حتما خاطرات گردآوری شده همسر شهید ازش هست که نویسنده گردآوری کرده ولی رکب خوردم و دیدم که نویسنده خودش صاحب مجلسه و رفیق صمیمی شهید هست که عکسش روی جلده ✅ نکته جالب توجه برام این بود که وقتی جامعه از نظر معنوی رشد میکنه چقدر سرنوشت اعضای جامعه تغییر میکنه و تو این کتاب تا حدی با حال و هوای نوجوونهای دهه ۵۰ و ۶۰؛ (با توجه به نوجوون بودن نویسنده در آن زمان) آشنا میشیم و متن روانی داره و جالبه ❌والا شما که غریبه نیستید نکته منفیش به نظرم یک جاهایی که از دوستیشون با هم گفته که گریه شون میگرفته از ندیدن هم و ... موارد اینطوری خیلی ارتباط برقرار نکردم🤭 ✅عمیقا ولی به نداشتن دوستی مثل رابطه مصطفی و حمید داودآبادی غبطه خوردم🤒 اینکه آنقدر برنامهریزی میکردن برای رشد معنویشون😭 03امیرحسین علیزاده1402/08/23 قلم خوبی داره داستانشم خیلی جذابه اما نمیپسندم و بنظرم خوندنش برای نوجوونا شاید آفاتی هم داشته باشه داستان وابستگی شدید بین دو نوجوون رزمنده هستش 00لیلا عابدین زاده1402/06/04 روایت جذابی نداشت. سوژه قشنگی بود ولی قلم آقای داوودآبادی رو نمیپسندم ولی در کل از خوندنش پشیمون نیستم. «دیدم که جانم می رود» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/12205 00عباس1402/03/17 سلام جلد کتابی که خواندم فرق داشت قشنگ و متن روان 02سید امید حسینی1403/01/14 سلام شاید بدترین کتابی که میتونستم راجعبه یک شهید بخونم همین کتاب بود. به دلیل تعریف زیاد و هممحلی بودن با شهید کتاب رو خوندم. شاید نیمی از کتاب نگذشته بود که کنارش گذاشتم. چیز جدیدی برای گفتن نداشت. رابطهی شهید و دوستش به شدت شبیه دوستی دو تا دختر بود. اینجای کتاب خیلی توی ذوق میزد. اصلا حس خوبی نمیداد. عطش و شهوت زیادی برای چاپ کتاب راجعبه شهدا هست. شاید بهتر باشه به محتوای کتابها بیشتر توجه بشه و قبل از چاپ از خودشون بپرسن: چه چیز این کتاب ارزش چاپ دارد؟ به هیچ کس پیشنهاد نمیکنم. 09محمدرضا خراسانی زاده1401/03/05 روایت رفاقت حمید با مصطفی و زندگی مصطفی خیلی جالب و تاثیر گذار بود. 04fatemehazizi1403/01/16 داداش رفیق معرفت همه اینا مصطفی ست ؛] 03سینا عباسی1403/01/22 من از این کتاب یاد گرفتم که رفاقت اگه برای خدا باشه آدم حاضر هست حتی جونش رو واسه رفیقش بده! 00امیررضا سعیدینجات1403/02/03 بسم الله همین ابتدای نوشته باید بگویم که درک چنین کتابی، امروزه، از درک و فهم سنگین ترین کتابهای فلسفی و عرفانی سختتر و پیچیدهتر است... داستان دو نوجوان که به سختی عاشق هم میشوند. برای رسیدن به حقیقت، به خدا... اصلاً رفتار این دو قابل درک نیست... چگونه میشود که دو نوجوان در راه خدا آنچنان غرق در یکدیگر شوند که از نگاه و چهره همدیگر در پی جستوجوی خدا باشند؟ حقیقتاً گیج شدهام... مصطفی و حمید ناگهانی و در اثر یک اتفاق و معرفی ساده با هم آشنا میشوند. ابتدا حمید الگوی مصطفی میشود، اما کمکم مصطفی از حمید پیش افتاده و در انتها برنده میدان میشود. روزی در سنگر، مصطفی به حمید میگوید که میخواهد به تهران برگردد، حمید که بار سنگین به جبهه آوردن او را تا آن روز به روی دوش میکشیده، خوشحال از این خبر به مصطفی میگوید: کی برمیگردی؟ او جواب میدهد: بعدازظهر. حمید میگوید: چرا الآن نه؟ اما مصطفی میگوید: آنطور که در ذهن توست برنمیگردم، قرار است شهید شوم. پس از آنکه حمید مطمئن از شهادت مصطفی میشود دستش را از پیشانی تا چانه او میکشد و میگوید: همیشه دوست دارم حس لمس صورتت زیر دستانم بماند. این حجم از احساس ناب را حقیقتاً این روزها هیچکس به معنای مطلقش نمیتواند درک کند. قلم حمید داوودآبادی به معنای واقعی کلمه روان و جذاب و همجنس داستان کتاب بود. کتاب به شدت خوشخوان و در عین حال عجیب است. حمید، نمونه عجیبی از جاماندگان است، تا لحظه آخر نمیخواست مصطفی شهید شود و به او میگفت که باید بمانی، اما حتی لحظهای هم به این فکر نمیکرد که از مصطفی بخواهد تا با یکدیگر شهید شوند. در جای جای کتاب نام دوستانش که شهید شدند را ذکر میکند اما فقط درباره یکی از آنها (مصطفی) میگوید که: اگر تو شهید شوی تا آخر عمر میسوزم. وقتی از او میپرسد که چگونه میسوزی؟ پاسخ میدهد: مثلاً اسم پسرم را همنام تو میگذارم تا هربار صدایش کردم یاد تو و رفاقتت به ذهنم بیاید و آتش بگیرم از رفتنت. نام کتاب و تلمیحش به بیت معروف از سعدی، کاملاً به جا و درست است. حقیقت کتاب در این عنوان خلاصه شده است. باید بخوانید و ببینید که جنگ و خمینی با جوانان و نوجوانان ما چه ها کردهاند. چند سال و چند قرن باید میگذشت و چند استاد عرفان باید با نوجوانان و جوانان ما کار میکردند که چنین الماسهایی تربیت شوند. خمینی به ناگاه معدنی از الماس برای این کشور به ارمغان آورد. لحظه لحظه و ثانیه ثانیه عمرمان را دانسته یا ندانسته، مستقیم یا غیرمستقیم مدیون این بزرگ مردیم. 02لِئا منتظر1402/02/09 یک رفاقت عاشقانه ! " این معشوق است که به عشق ارزش می دهد نه عاشق" 06|زهرا پیوندی|1402/05/11 در کنار همه ارزشایی که خیلی زیبا در قالب رمان بیان شده، ماجرای رفاقت و محبت شخصیتای اصلی داستان شدیدا عواطف و احساسات آدمو درگیر میکنه... برای من که لیترها اشک ریختن به همراه داشت :) #مناسبترینانتخاببرایاسمکتاب 06عرفان جمشیدی1402/06/18 زیبا بود و دلنشین... 02محمد رئوف سیبویه1402/07/13 یک داستان متفاوت از دفاع مقدس و زندگی شهدا که برای من که کتاب های زیادی در این زمینه خوانده ام بهترین و جذاب ترین نبود. نقطه مثبت آن القای این حس به مخاطب می باشد که شهدا و دلاوران عرصه دفاع مقدس از جنس خودمان با کارهای ساده و روزمره بوده اند 03مهتا1402/05/16 اولین کتاب با موضوع دفاع مقدس که خواندم با قلم شیوای آقای حمید داودآبادی بود و بعد از آن هم چندبار دیگر تکرار شد.همان شیوایی و روایی 011زهرا فهمیده1402/05/02 یک از کتاب های خاطرات دفاع مقدس که هم متفاوت بود چون بین دوتا دوست بود نه مثلا خاطرات همسر شهید . و هم اینکه به نظرم خیلی واقعی بود 03