بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

خط تماس

خط تماس

خط تماس

4.0
12 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

18

خواهم خواند

16

کتاب خط تماس، نویسنده محمدرضا بایرامی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به خط تماس

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 185

انگار به یکباره زمین و زمان از حرکت ایستادند تا نفربر از خیابان اصلی بگذرد و نزدیک مسجد جامع از حرکت بایستد و فردی و بلکه مردی از آن پیاده شود و متواضعانه، سر بر زمین بگذارد و سجده کند آن خاک مقدس را که یادآور مقاومت ۳۴ روزه ی جانانه ای بود پیش از این و در آستانه سقوط و بعد برگردد به سوی بیسیم تا مکالمه کوتاه اما ماندگاری شکل بگیرد و برای همیشه در تاریخ ثبت بشود:«من در خرمشهر هستم!» و بعد بیسیم را رها کند بی آن که توجهی کند به صدای ذوق زده ی مهدی که از شادی گویی نمی دانست چه بگوید. «احمد! احمد سکیز! چه داری می گویی؟! شوخی می کنی؟» انگار برای اولین بار، انسانی پا گذاشته بود به خاک کره ای دیگر که پیش از این، دسترسی به آن غیرممکن و محال به نظر می رسید و هر تلاشی در این باره بیهوده بود و بیهوده. کره ای که سال های نوری فراوانی دور بود، آنقدر که حتی در تخیل هم نمی گنجید رسیدن به مدارش، چه رسد به فرود در آن. اما حالا مردی قدم محکمش را در آن گذاشته بود و اعلام می کرد:« من در خرمشهر هستم!»

لیست‌های مرتبط به خط تماس

یادداشت‌های مرتبط به خط تماس

مظفری

1401/05/12

            بسم الله الرحمن الرحیم
«یک بسیجی عادی بودم، علاقمند به ادبیات... در مرحله دوم بیت المقدس، پشت خاکریز بودیم و در حال استراحت. بیشتر بچه ها سعی می کردند بخوابند.  کتابی از کوله ام در آورده و مشغول خواندن بود  که سردار،  به صورت سرزده با موتور آمد برای بازدید. کتاب را بستم و از جایم بلند شدم، سردار لبخندی زد  و گفت : «راحت باش!»...  این اولین برخورد  نزدیک ما بود... چند ماه بعد و در حالی که اصلاً  فکر نمی کردم  او مرا  یادش  باشد، کسی را فرستاد دنبالم. توضیح داد در باره اهمیت کار راوی و در آخر گفت که   راوی قبلی لشگر نجف شهید شده و من شاید بتوانم نقش او را بر عهده بگیرم و یا دنبال کنم. »

همین اتفاق، محمدرضا بایرامی را راوی جنگ می‌کند... جنگ تمام می‌شود، اما روایت امتداد می‌یابد. در انتهای آخرین روایتش از لشگر نجف، می‌نویسد:
... سردار ادامه داد:  «ساعت ده و... نه وسی و پنج دقیقه است.  حدود یک ساعت و سی دقیقه است روی آسمانیم...  موتور نداریم و با سلام وصلوات ان شاءالله می رویم و  می نشینیم ارومیه وان شاءالله که بخیر بگذرد...  اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله  یا علی بن ابی طالب، یا علی بن ابی طالب، یا حسین!» در حال رسیدن به ابتدای زمین بودند،  به خط تماس. بالاسر روستایی بودند به نام «آیدین لو» و آیدین یعنی روشن و روشنایی...
          
            کل کتاب فقط داستان دو روز است. روز اول، انتظار و روز دوم، پرواز.
و در این دو روز راوی خیلی وقایع را روایت می کند. از آزادی خرمشهر تا زلزله ی بم...همراه سردار!
الان اصلا نمی دانم چه بگویم. فقط این که تمام عنصر های یک رمان خوب را داشت. از لحاظ محتوا که حرفی نمی توان  زد. از لحاظ قالب هم، نوع روایت را خیلی دوست داشتم.
همه ی عناصر را داشت دیگر. پر کشش بود. توصیفات زنده بودند. شخصیت ها جذاب بودند....کلا عالی بود.

 چرا بخوانیم؟ 
چون یک داستان جذاب است و از خواندنش لذت خواهید برد و راجع به مردی بزرگ است...خیلی بزرگ. و تازه کلی هم با تاریخ جنگ آشنا می شوید.

 مخاطب؟ 
تمام کسانی که از ادبیات دفاع مقدس خوششان می آید و تمام کسانی که فقط از ادبیات خوششان می آید و تمام کسانی که می خواهند داستان سردار را بشنوند.

 خواندنش چقدر طول می کشد؟ 
برای حرفه ای های این جا یکی دو روز. برای بقیه پنج الی هفت روز.

 نتیجه ی تمام این حرف ها: 
بخوانیدش. با هر طرز تفکر و عقیده ای بخوانیدش!